آرام ته سالن تاریک آمفی تیاتر نشسته ام
آدمها را حس نمی کنم
فیلم می رود
تو ی مسجد دانشگاه
این آدمها برای مجلس ختم جمع شده اند
هیچ صورت آشنایی میان مردان نیست
اما از بین آن همه دوربین او را هم نشان می دهد
یخ می کنم
این آدم را هم دیگر حس نمی کنم
حس می کنم که خرابی توی من گردبادتر از آنی است که دیگر بشود جلویش را گرفت
یکی لب هایش را می گذارد روی پلک های ورم کرده ام
رویم را برمی گردانم
هزار بار توی دلم می گویم :" ببخشم اما دیگر نمی توانم "
آنجا روی بلندی
یکی با دیگران نمی رود به گشتِ شب ؛ آرام می آید دراز می کشد کنار دخترکی که خودش را قایم کرده است
ستاره ها را بهانه می کنم ..که هیچ چی نگویم ... که هیچی نگوید ...
توی دلم هزار بار می گویم : ببخشم اما دیگر نه ... دوباره نه ...
صدای Lara Fabien از توی موبالش فریاد می زند : Je T'aime ...Je T'amie ....Je T'aime
گوشی را می گذارد روی سینه اش ؛ چشمهایم به گوشه دیگر آسمان است اشکهایم سرد می آید
رویم را بر میگردانم ...چیزی شبیه آزار است هر چه که هست نه دل ِ تنگ
به هیچ کجا پناه نمی برم
مادر اما می فهمد
هی می پرسد ...هی هیچ نمی گویم
آخرش آن را می گوید که انگار توی همه لحظه ها خودش بوده باشد
" سکوت آگاهانه گناه داره عزیزکم ...وقتی می بینی کسی داره می ره به قهقرا نمی شه وایسی نگاهش کنی ..یا اگه ازت پرسید هی هیچی نگی "
اینهمه سال چیزی نگفتم ...حالا دیگر اعتمادم را به ریسمان سست فهم و درک این و آن نمی بندم ...
تو فقط پاهایت را تکان بده
آنجا می خواهد بخواب رود دخترکی ...
اگر که قول بدهی به خاطر زیباییش
زنده بگورش نمی کنی تو هم روزی ...