شنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۶

جَلدِ تو

باز دارم حس تعلقم رو از دست می دم
اين خوره که توي و جودم بيدار می شه ياد اون تصوير مي افتم که هنوز مثل روز روشن توی چشمهام دارمش
پيرا هنش را با يک جور حس خوشحالی و افتخار پنهانی گرفته بود و تکون می داد و
: می گفت
کفتر بايد جَلد ِ خودت باشه که وسط بيابون ولش کنی بره باز برگرده پيش خودت، نه اينکه به خونش و جاش عادت کرده باشه
اين پايين جمله های اون شعر لامصبِ بد مصبه که نه می آد راحتم کنه
نه می ره خلاص
.......
اين روز ها
تنها واژه ای که از سر انگشت هايم می پرد
اين است
خدا حافظ

چهارشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۶

گريز

بي قراري باد بانها را شب
سکوت بندر آرامشي ست
در انبوه قايقهاي خيس و بي رمق
که بی هراس مرگ باد ها
بی لنگر و زيبا
آب را می رقصند


دختری در ميان لحظه های تاريکش
پارو می زند
نفسهای يک قايقران ِ از نفس رفته را
در سردسير چشمهاش
حتی ماه هم به روشنی بر نمی آيد
کسي نمی داند
راز خشکسالی های ممتد واستوايي نگاهش را


سکوت بندر شايد
گل آلود ِ غريق دسته جمعی قايق هاست
همچنان تنگ
همچنان زيبا
گاهی سکوت فقط
فرو رفتن دردناک لحظه هاست


....ذره ذره خاک جوان
خاک گرم
...در جذرو مد نفس های وحشی آب
حل می شود
......نگاه کن به باز گشت سپيده دم
قايقران
تنهاست
......

یکشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۶

با مداد ِسياه ....روی پوست ماه

پنج ماه کافی بود
تا مطمئن شوم که احساسم
در کلمه نمی گنجشک
تا برايت چيزی
بنويسم

با کمی تاخير
عيدت مبارک
86/1 مرداد