دوشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۹

صبحت بخیر......با آنکه در نگاهم ...

وقتی داری توی مسیج های موبایلت دنبال یک شماره تلفن می گردی
همه آنجا پیدا میشوند الا آن شماره تلفن که اصلا دیگر نمی خواهیش


http://www.4shared.com/audio/QBO6SIpQ/-__.html

دوشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۹

I have No Name , No Street , in this town ..without you

پیاده رو ولیعصر پوستش کشیده و نا زک -سُک ...سُک
حالا تو دیگر گرگی
بوی برهنگی موهای باز دخترکی بعد حمام
مردی با آتش سیگارش دارد می سوزاند گوشه شب را
مرد - گردو ..گردو
من ... همه لحظه ها راشکستم
خانم شما تُرکی بلدید ؟؟؟
صدای تو نام مرا فریاد- یاد... یاد
یادم تو را فراموش می کند
دلم باد بادک ها یش را خاموش می کند- تک ...تک
هر کی که تک بیاورد
مثل تو... گرگ می شود
درخت آلبالو مانده تا کمر توی دست هات
دستمال من را قایم کرده ای که امروز هم تمام شود
من توی فنجان ..جان ...جان ِ چای تو
گم شده ام

یکشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۹

and when i promise ...

آرام و گرم بود
و تاریک
ونور سفید توی شیشه آبی
شنبه 2 بهمن هزار و سیصد و هشتاد و نه
تنهایی

چهارشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۹

تحلیل ...تدریج ..تصویر ...خاطرات ...انهدام ...تمام

- الان یعنی من حست و نمی دونم
- می دونی ، دیگه نمی تونم دوستش داشته باشم هیچ جوری
- یعنی بدت میآد ازش ؟
-نه یعنی از بین داره میره این آدم یعنی من تا همه جا های خوب و بد با این آدم رفتم ، می دونم دقیقا چقدر خوبه چقدر بد اما اینقدر بدی کرده که آلان به یک جایی رسیدم که حتی نمی فهمم بقیه چطوری می تونن باهاش خوب باشن یا دوستش داشته باشن ، اینو تو می فهمی ؟ هیچکی نمی فهمه ...
-(سرم رو آروم میندازم پایین و به انگشتهام زل می زنم با صدایی که نشنوه می گم ) اینو من می فهمم

سه‌شنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۹

Bypolarly yours

وقتی که صبح امانت بریده است از اشک
عصر نمی توانی بنشینی از شدت فوارهای کوچک و شاد توی پاهات

:/ P.S : I know it is Bipolar

شنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۹

قلیان ...در حکم فحش خواهر و مادر به سیگار

پشت پنجره دارد برف می بارد
دلم
مثل لب ِ بخار کرده لیوان چایی در سرما
دلت
تنگ ِ تنگ عین سیگار نصفه مانده لب دیوار
پرده ای از جنس لابیرنت
بیا بیا این بازی خداحافظیست
زاویه غمزده
متن را خودم برایت پیدا می کنم .... خوب می شویم ..می دانم
گفتگو های پس از دونفر
فقط پنج شنبه جمعه ها ...فقط ..وقت مان کم است
ملکه زیبای زشت
تو باشی من دلم قرص است دادها را نمی شنوم
کاغذ پاره های ورزیل
بیا ببین بی خانه هم می توانیم ...هر جا ...بی کسِ بی کس هم می توانیم
چوب بدستهای زیبا
پشت سرت دریاچه روبرویت کوه ..بگذار برف همین طور ببارد ...جاده ها را اشک های من باز نگه می دارد
رقص ماه و پلنگ
بخواهی همه تکه پاره ها را به هم می چسبانم ...بخواهی غایب می شوم ..دستتو بده به من
نا کجا آبادِ شش گاه
تو که از اول می دانستی که نمی شود ... پاشو چمدانت را ببند ...پاشو ببین هنوز هم می شود
فقط یک گلوله ولگرد
درد گرفته ای ...توی چشمهایت همه چیز نوشته ...اما کسی زبان مادریت را نمی داند
پیر -درخت-بکت
کجایی ؟ توی اتوبان همت ...تو یک ساعته تو اتوبان همتی ؟؟؟؟؟؟تو که بلد نبودی بیخود کردی گفتی می تونم
آخرین محاکمه سیاه
از پاهای برهنه ات شرمنده ام ...از آنهمه رفاقت بی دریغت به کسی که نمی فهمیدش
یک- دو درد نمی گیره
به خاطر من بیا ...تو نبودی که اصلا حرفی نبود ...
دریچه ای به یک خاکسپاری
اگریک روزی رفتیم و گم شدیم و مردیم ... اگر بعدش به معاد اعتقاد داشته باشیم ...تا بینهایت وقت داریم که بشینیم و تله نمایش نامه بنویسیم
اگر یک روزی ....

چهارشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۹

همه می ترسند ...همه می ترسند

وقتی که دیگر نمی توانم
سرم را بالا می گیرم
و بدون اینکه به هیچ کس ... به هیچ کس نگاه کنم
زل می زنم به این صفحه سفید
وبی هیچ صدایی آرام اشک می ریزم
و یک کس دیگری
آن شعر را که یک روز از تکه های من ساخته شد
سر صبحی برایم می خواند

دوشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۹

با لحن آرام همین برف که دارد می بارد بخوان

آنقدر خسته و شکسته ای که زبانم را بند آورده ای
حس می کنم حرف ها و کلمه ها هم ممکن است وزن داشته باشند برایت ...ممکن است نتوانی که تحملشان کنی
می دانم سختی تحمل چیزی که کسی آن را به آدم تحمیل کند با سختی تحمل خود خواسته قابل مقایسه نیست
اصلا اینها از یک جنس نیست
اما اگر آرام نگیری من همین طور حرف هایم را می خورم
اینجوری این راه به جایی نمی رود
باید تصمیمت را بگیری ...اگر می خواهی بمانم و بمانی ومن را داشته باشی نمی شود که محض رفع تکلیف با هم بود ... من این را هیچ وقت نتوانسته ام
احتیاج آدم ها را یک طور دیگر می کند .. خوب تو را هم کرده بود ...من سختم نیست که این را بدانم ...یا بگویم تو هم سختت نباشد که باورش کنی
این توی تو هست ...تو از پس انکارش بر نمی آیی ... من هم از پس این همه بلا تکلیفی تو بر نمی آیم
سکوتم را ببخش ... با نبودن زندگی سخت می گذرد اما با روراست نبودن برای من اصلا نمی گذرد

یکشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۹

پریانه 2

باران
جاری می شوم توی رگ ها یت
تو، زمین
تو، تشنه
برف
حل می شوم توی تنت
من، هوا
تو، داغ
ما، گریه
پشت سرت را
مبادا که نگاه کرده باشی
گیسوان من
آبی
آرام
شانه ات
تند می زند
دارد از سرما می لرزاندم
سینه ات
تنگ
درد
نفس که از این دخمه در نمی آید
فردای بهار
کم می آورد آوند هایت
همین باران را
همین برف را
همان هوا را
این بال ها یادگاری جایی نمی مانند