دوشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۴

سلام سربزير بر آنکه سربلند

علی
با شمشير جهالت و کينه و تعصب ...تعصب...تعصب کشته شد

چهارشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۴

وقتی نيستی ۳

با اين که اون حس سکوت هنوزو همچنان قوی در من هست ؛ ا ما وقتی ديروز موقع رانندگی يک نيم ساععتی باهات حرف زدم ؛گفتم خود خواهی که بهت هيچی نگم

می دونی آ دم های مدرن بی ريشه نيستن ..بی شاخه هستن ؛ يعنی آدمها تو روند مدرن شدن بر خلاف ادعای بازگشت به غريزه و طبيعتشون جلوی در او مدن يک سری چيزايی که طبيعتشونه...اصلا جزوشونه رو گرفتن..حالا ما شديم يک سری درخت با ساقه ها و تنه های دراز بدون هيچ برگی توی يک جنگل که اسمش دنيای مدرنه ..اسم اين لخت و عوری (فکری ) رو گذاشتيم :قشنگ(با معيار های زيبايی شناسی مدرن)و نکته دردناک قضيه اينه که ما يک سری درخت خشک نيستيم ..جای جوونه زدن اون برگها گاهی رو تنمون درد می گيره اما خودمون نمی زاريم که برگمون در بياد با بک سما جت روز افزون ...بگذريم

تو اون نيم ساعت برات يک ديالوگ با يک دختری رو گفتم که چند شب پيش توی يک مهمونی ديدمش......... رو شن فکر ؟!... دانشجوی حقوق....۲۰ روز بود که ازدواج کرده بود

شما(در اول کار)چند وقته ازدواج کردين-

چند روز ديگه داره ميشه يک سال-

چه خوب ..چی فکر می کنين؟-

يک کم بهت زده) منظورت...؟ نمی دونم تو چی می خوای ....اما من احساس کمبودی نمی کنم)-

چه جواب عاليی من از هر کی پرسيده بودم گفته بود خوبه اما هيچ کس تا حالا اينو نگفته بود؛ احساس نمی کنی از خودت دور شدی؟-

بهت زده .... تو هنوز ۲۰....) نه اصلا...اين به خودت مربوطه .اگر خودتو و اون چيزی که بودی رو ول کنی دور ميشی و کم کم کاملا از بين ميری

همش می ترسم از خودم دور شم....۲۰ روز ه که ازدواج کرديم من عين اين ۲۰ روز رو نا آروم بودم

آخه چرا ؟ من فکر می کنم حس متقابل اين مساله رو خيلی راحت حل می کنه-

ما ازدواجمون با خواستگاری بود....بيشتر از ۲ سال هم همو ميشناسيم اما من احساس ميکنم بين ما کشش علاقه ای وجود نداره هنوز اون طور که بايد....يعنی می دو نی از طرف من......احساس می کنم نکنه بی گدار به آب زده باشم ..... عجله کرده باشم .... می ترسم

ديگه بقيه حرفايی که زديم هی صبر کن و درست ميشه و .... از اين چيزا بود اما من تازه ۲ زاريم افتاده بود....... دوست داشتن يکی از همون شاخه هاست ..باورت ميشه تو اين مدت من چقدر آدم ديدم که به هر دليلی دوست داشتن و بلد نبودن...بارون می تونه خوب بفهمه من چی ميگم . اينا به هم عادت کرده بودن ؛می گفت بدون اون نمی شه اما اين حرفش از رو عادت بود نه از روی دوست داشتن چون واقعا روی منيتش و نمی پو شوند

دوشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۴

سکوت زمستانی

آقای نجار می گه: بچه جون اين عکس که گذاشتی مونتاژ شده
سد که هنوز ابگيری نشده مگه به همين را حتی هاست
با اين که ته دلم فکر می کنم راست ميگه اما عکس و بر نمی دارم .... بزار جلوی چشممون باشه بلا هايی که داره به سرمون می آد
من قصد شوخی با مقدسات هيچ کسی رو ندارم .... بيخودی هم هيچ حرفی رو نمی زنم
اما بد جوری احساس می کنم دلم می خواد ساکت باشم

شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۴

من چهره ام گرفته من قايقم نشسته به گل


من دلم می خواهد که بگويم : نه ............نه.....نه
من دچار خفقانم ........خفقان
بگذاريد هواری بزنم
آاااااااااااااااااااااااااااااااااااه
اين آرامگاه کوروش است.....اينجا ايران است......اين آبهای سد سيوند است.......من ماه ديوانه وار خسته ام

آگاهانه زن بودن ...زير درخت

دلم برا شون تنگ شده..... این و واقعا می گم
می دونم چرا نيومدن.....چون منم دفعه اول ترسیدم و نرفتم
قانون بقای صفا در دنیا..........صفا تولید نمیشه و از یبن هم نمی ره فقط از دلی به دل دیگه منتقل میشه
البته می تونه همزمان هم نباشه با فاصله هفته یا ماه یا سال

شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۴

وقتی نیستی ۲


عشق شادیست
عشق آزاديست
عشق آغاز آدميزاديست
-----------------------------------------------------------------------------------
يادته وقتی بچه بوديم اگه تصادفا يه نفر يکی از دارايی های خيلی با ارزشمون و خراب می کرد بعد بزرگتر ها برای اينکه ساکتمون
:کنن می رفتن و عين همون و برامون می خريدن می آووردن با لج بازی تموم چی می گفتيم
من همون مال خودم و می خواااام
حکايت تنهايی و بی دغدغگی هامون هم همينه
هميشه مرز رويا های تنهاييمون پيدا شدن يک انسان ديگه در کنارمونه؛ اما با اولين ضربه نا خود اگاهش به پوسته اون تنهاييه عقب می کشيم و فوری می گيم
من همون تنهايی خودم و می خوام همون که (حتی) خيال تو پارش نکرده بود.... همون خودمو
خيلی طول ميکشه .... خيلی....... تا منت ما بشه
صبور باش
و عاشق
و سر بزير
و سخت