چهارشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۷

بعدي ...

بهتر از آن شب كه هيچ وقت نمي خواهي تمام شود
صبح فرداست كه تو خوابي و من روي نوك انگشتانم فرار ميكنم

سه‌شنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۷

عكس كما

به يك مغز مرده در يك تن زنده مي گويند : كما
به يك مغززنده در يك تني كه هيچكاري نمي كند چه مي گويند ؟؟؟؟

...وقتي كه نور نيست

هر كسي از ظن ِ خود شد يار من
وز درون ِ من نجست اسرار ِ من
سّر ِ من از نالـــــــه من دور نيست
ليك چشم و گوش را آن نور نيست
تن زجان و جان زتن مستور نيست
ليك كس را ديد ِ جان دستور نيست

دوشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۷

به شوقت

تو كه تئوري نسبيت مي خواني و اينجور ديوانه ات مي كند
كاش بشود با آن مهربانيِ ات كه اينجور ديوانه ام ميكند
يك روز نسبت من را هم با اين دنيا پيدا كني

یکشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۷

شبها هم اگر مي آيي...

بود message اين آخرين
"ببخشم اگر در اوج صدايت ؛ بي همصدا ماندي "

پنجشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۷

مثل اينكه تو گفته باشي : صبح شما بخير

مثل خنده روي صورت كودكي كه يك دفعه محو شده باشد
انگار چشمهايش در يك لحظه از حس يك غريبه پر شده باشد
و نگاهش چسبيده باشد به زمين
و دستهايش چسبيده باشد به بدنش
من در تو
انگار ايستاده باشي توي آيينه و هيچ چيز نديده باشي

چهارشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۷

with others ....

OOOOOOOps
I did it again

شنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۷

كه ...او هيچ وقت زنده نبوده است

جمله هاي جويده جويده باران
كه پاسخش سكوت ممتد خاك است
.....
بهاري كه سايه اش توي چشمهاي تو افتاده است اما
سپيدش را ديگربه پت پت ِ باران و له له خاك
گِل نمي كند
.....

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۷

كه نگويي كه نگويي كه نگويي

كلمه ها كه زندگي بودند مثل خاك گور شده اند ....باز هم نيا
تمام سلول هاي عصبي و غير عصبيم به سرما و گرما ورنگ و حرف كه بي حس اند ....باز هم نيا
هفته هاست كه كه تمام وجودم مثل اسفنج غم ميكشد و باد مي كند ....باز هم نيا

اگر از اين سكوت بميرم به تو نميگويم كه خسته ام