یکشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۸

Death ..Death ...Death ...Death and the Maiden

Scobar : What did Netzsche say , or whoever else ?
Dr.Miranda : whoever said " we can never entirely possess the female soul "
Scobar : i don't know what the fuck that means
Dr.Miranda : sure you do
Dr.Miranda : you go insane wanting them , it does'nt matter what it costs you... you pay the price ... but you still don't get what you expect
Scobar : what do we expect ?
Dr.Miranda : Approval
Scobar : what do we get ? no don't tell me , i know , i know
Dr.Miranda : Guilt
Scobar : Guilt ?
Dr.Miranda : right
Scobar : boy, that's intersting, we each get somting different
Dr.Miranda : each man gets the very thing to keep him coming back for more ............
for more
for more
for more

گر شرابش ....

نقد صوفي نه همه صافي بي‌غش باشد
اي بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

صوفي ما که ز ورد سحري مست شدي
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

خوش بود گر محک تجربه آيد به ميان
تا سيه روي شود هر که در او غش باشد

خط ساقي گر از اين گونه زند نقش بر آب
اي بسا رخ که به خونابه منقش باشد

ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقي شيوه رندان بلاکش باشد

غم دنيي دني چند خوري باده بخور
حيف باشد دل دانا که مشوش باشد

دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کف ساقي مه وش باشد

شنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۸

Pressure : Zero psi

تعداد بارهايي كه اين كاغذ را آورده ام
اين مداد را بيرون كشيده ام و نشسته ام و نگاه كرده ام و هيچ چيز ننوشته ام دارد سر به آسمان ميزند ؛ اين روزها ميترسم
اين روز ها بايد همه چيز را پنهان كرد دلم از اين مي گيرد ؛ از آدمهايي كه شاديت رابا حسادت تباه مي كنند ... از آدمهايي كه از اندوهت شاد مي شوند... اينها مرا فراري مي دهد هنوز هم از اين آدمها حيران مي مانم
به روزهايي فكر مي كنم كه توي آنها خودنويس تو پيش من جا مانده است و تو يك جوري از عمد گذاشتي كه براي هميشه جا مانده بماند
اين را خودت بعدا ها گفتي ...اين را يادم مي آيد ....حالا صدايت مي آيد از آن روزها و من ساكت مي مانم و خودنويست را توي دستم مي چرخانم ..مي چرخانم و تمام تصوير هاي آن روزها مثل شهر فرنگ توي چشمايم مي چرخند
"دستهات رو همين قدر قشنگ نگه دار... قول ميدي ؟ " اين شب ها اين جمله را خواب مي بينم ..صبح زخم دستم بد تر مي شود
دلم براي مز مزه كردن لحظه ها تنگ است ... با تو ؟ ... اينش ديگر خيلي مبهم شده است
دلم براي مز مزه كردن آب تنگ است آبي كه بعدش دويدني نباشد
براي مزمزه كردن صبحانه تا شب
براي مزمزه كردن شام تا نيمه شب
براي مزمزه كردن آن تصوير ها ي شراب تا دم صبح
براي نور ِ كم ...نور كم ...براي مزمزه كردن تاريكي
دلم براي آن حس مزمزه كردن ِ بي دلهره تنگ است
كه بداني كسي قبل از اينكه آرام گرفته باشي وادار به دويدنت نميكند باز
كه بداني ...همين فقط كه بداني