یکشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۶

سر ته

باز وول خوردنشو توي بازو بسته شدنِ سنگين ِبطن ودهليزم ...دستهاي خواب رفتم ...پاهاي گِز گِزم ...كلمه هايي كه به هيچ زبوني نيستن ...چشمهايي كه روي صورتم لي لي بازي مي كنن ...حس مي كنم
مثل حس سبك تاب...تاب خوردن روي تابي كه به هيچ جا بند نيست
...باد سردو برندهء شمال و حس ميكنم

یکشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۶

جريمه :هزار بارخودت را روي من بنويس دختر

!!!...فقط اگه امروزبودي ...(لبخند )...فقط امروز-
ديوانگي درنقطه صفر...خودكشي با دي اكسيد كربن... عميق ...آرام ...دردِ از خود رفتن...پاك ...تمام
تا تو چشم بذاري ....منم گم شدم-
خدااااااااااااااااااااااااااااا-
فقط اگه مي فهميدي چقدر ...چقدر دختر-
بيا... بيابخواب .... ببين دستهام و برات پُرِ آب كردم-
درد داري؟؟ ...نه اما موريانه هاي توي چشمات ميجوَنم-
همه روزها به جهنم ...فقط يك بار ديگه بذار صداتو بشنوم دختر-
ما درسمون به ج و ه و ن و م نرسيده هنوز-
پس كجاست اين درس لامصبت ....(اشك)...من فقط اينو بلدم ...باب آب داد
بابا-بابا-بابا-بابا-بابا-بابا-بابا-بابا
آب-آب-آب-آب-آب-آب-آب
داد-داد-داد

شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۶

من حرف مي خورم

اتفاقا وقتي يكي بميره راحت تره برا آدم ...تموم شده ديگه
موضوع همينه ....كه تموم نمي شه -
چرا تموم مي شه ...چي كار مي خواي بكني مثلا...مرده ديگه ...يه مدت ناراحتي بعدم تموم ميشه
نمي توني كه خودتو بكُشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي

چهارشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۶

وقتي صداي ناودان آمد

چيزي شبيه ِ بوسه بر آتش
چرا بترسم ....چرا
يك......نلرز
دو......نلرز
سه......نلرز
چيزي شبيه ِ آب و نيلوفر