چهارشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۹۱

With All Due Respect

باباجان مگه تو خودت خواهر مادر نداری هر شب میای تو خواب من ؟
مثل همون آجرِ شدی برام که وقتی نمیای یک شب  اینقدر خوبه 
بیا حرفتو مثل بچه آدم بزن برو راحت شی دیگه 

چهارشنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۱

Blueberry Pie

خیابان ها سردند 
مغازه ها و کافه ها و بارها 
 نیمه روشن اند
باد می خزد 
کافه ها تو را می آورند
همه پیاده رو ها 
توی دود سیگارمثل ننو تکان می خورند 
توبه کلیدت نگاه می کنی
توی دلت سالها را می شمری  
 من چمدانم را بلند می کنم
می روم و باز 
کلیدم را مثل هر بار 
جا می گزارم و
 می روم 

سه‌شنبه، دی ۱۹، ۱۳۹۱

I am not digital

چشمهای تو حرفه ای ترین عکاس های آنالوگ اند توی این روزگاری که همه با این دوربین های دیجیتال عکاس شده اند من با چشم های بسته هم میتوانم ببینم مهارت چشمهای تو را
 می آیی فاصله ات را تنظیم می کنی ، کادرت را می بندی ،زوم می کنی با آن لنزتله ات ، شروع می کنی تا عمق درونم را می بینی من تا می آیم که فرار کنم می بینم که یکی دارد پشت موهایم نفس می کشد که: می شه وقتی حرف می زنم بهم نگاه کنی
 آن لحظه کار عکس و من و لیوان توی دستم با هم تمام می شود