یکشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۹۱

دلم که زیر زمین، لرز میزند

زمین لرزه ای به شدت چشمهایت
 که نیست روبه روی چشمهایم
تنم  می لرزد از حس هنوز زنده بودنم
 
من زبانت را نمی فهمم 
اما تو مو های مرا با سرانگشتانت روان می خوانی با صدای دیروزهایت 
آن دورها مردی مرگ را یاد می گیرد 
زنی «آرام بخواب»  را

 من هنوز هم به زبان گنجشکان گریه می کنم