چهارشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۷

Dream Strips

انگشت هايم را از روي كلاويه ها بر مي دارم ...صداي شاد جمعيت ؛ صداي دستها ...صداي تمام شدن
...همه پوستم دارد مي لرزد
همراه دستي كه با اشاره اي سرشار از رضايت مرا به جلوي صحنه مي خواند تا جلوي روشن ِ صحنه مي آيم
پاهايم بي اختيار خم مي شوند سرم مي افتد روي سينه ام و حلقه هاي موهايم كه از زير شال ِ مشكي بيرون مي ريزند پريشانيم را عريان مي گذارند جلوي چشم ِ آن همه آدم
...خالي پر مي شود توي زانو هايم
با سرم كه هنوز پايين است مي بينمت...همانجوري كه مدتهاست توي خواب ديده ام
ته ِ سالن توي چهارچوب ِ در ايستاده اي ...با همان پيراهن كِرِم ، دست به سينه با چشمهايي كه پريشانيت راعريان مي گذارند جلوي آن همه شرم سر به زير ِ من و غمگون ترين لبخندي كه توي دنيا ديده ام روي صورتت

یکشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۷

WALL-mE

Me or a trash compactor in waiting mood for his hands to come and ...

شنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۷

knock knock ...who is there???

: اينو تو برام نوشته بودي

آدمها بازي كردن با تو رو خيلي دوست دارن چون ميدوني دقيقا چي مي خوان ؛ اين انتخاب ِ خودته كه بازيچشون بشي يا همبازيشون

باشه ...تا اطلاع ثانوي : من مـــــــــــــو چم

سه‌شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۷

Sadest woman with Martini ...

what you are inside me is fainting
as i am fainting
i am fainting
i am fainting
but i can still talk about white
gray and white
pure white
snow
that road
and a man who didn't get me right ...

دوشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۷

قاب ِ عكس ِ ديجيتا ل


...پله ها تمام نمي شوند"
دلم به پاگرد خوش است
به درنگ ؛ نه داوري
"...آن شعري كه مي گويندم

یکشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۷

هميشه اين منم كه ميروم ...هميشه اين تويي كه مي ماني

اين نامه را وقتي مي نويسم كه از سر ِ خورده و تهِ نَشُستهءِ دنياي شما پاكنويسم
اگر از روز هاي مرّه گي ما پرسيده باشيد ؛ به همان بي مساحتي دهن هاي درّه گي ِ شما مي ماند
توي زود پز خانه نشسته ايم تا كه كي دوباره اين چشهاي زمهرير زده را ذغال هاي گر گرفته ء كسي نرم كند ...كند ؟
دواي اين نفس نكشي ِ مزمنتان ؛نرم نوشِ عطر ِ ليمو و گل ِ نارنج است كه اين مخلوط كن بازار ِ مشتركي شما ،بس كه اين و آن هر تكه اش را سرِ هم بندي ساخته اند ؛از پس ِ درست كردنش بر نمي آيد...اما حالا بگذاريدش روي دور ِ تند مگرگشايشي دست دهد
ديگر ملالي نيست جز اين سوراخ ِ لالي كه توي اين چهار ديواري آدم را انگار مي بلعد
كلام كوتاه ؛ اگر قصد ِ آن پيچ ِخالي مانده از عطرِ بهار را كرديد -به لطف يا به تصادف - سلام ِ آخر يادتان نرود
ته مانده هاي آفتابِ پاييز كه مي پرد

یکشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۷

overdose with night ...

ساز : ناودان
دستگاه : نگاه
گوشه ء دلتنگي باد و باران

شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۷

...برگ ها كه مي بارند

گناه از آن چشمهاي معصوم ِ كودكانه نيست
كه مي بينند آن چيزي كه توي صدايت دارد براي يك لحظه ديدنشان جان مي دهد؛ اگر كه دروغ است
واقعي تر از همه ء واقعيت هاييست كه با آنها به زمين چهار ميخشان مي كني

دوشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۷

To decide ...to decide ...to decide

"ALL of Old
Nothing else ever
Ever tried
Ever faild
No Matter
Try again
Fail again
Fail Better..."

Samuel Beckett

به روزها يي كه رويا هايم را مي بلعد

دارند با خنده حرف مي زنند
دارم آرام سنگفرشها را مي شمرم
خوابم يا بيدارم
دارند از دي حرف ميزنند
هنوز كه روز اول دي ماه نشده است
امروز روز دوم ديماه است
اشكهايم
من بي تو اندوه ِ......... سردِ زمستونم
دارند مي آيند به همان طرف كه من هستم
كاشي ها را تند تر ميشمرم
نزديكتر ازپيرهن
نفسهايم را حلقه حلقه بيرون ميدهم
يك قطار بي چرخ كه ريل چوبيش دارد خرد ميشود
من توي صندلي هاي فنر دار بچه ها جا شدم
باور كنم يا نه... هُرم نفسهاتو
مي خوام مواظب ِ چشمات باشم
پلك هايم مي پرد
كاشي ها دارند تمام ميشوند
آسفالت مي چسبد به صداي شيشه اي ام
اي بهترين... اي خوب

چهارشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۷

....آن لحظه تا هميشه ماند از تو

"...خدا حافظ اي قطره شعر ِ شبانه"
هر چند خدا حافظي بود ...اما تمام بود و هيچ كم نداشت
..........................................................................

...ابريشم قيمت نداره حيف از اون موهاي تو

تصوير هايت جذام گرفته اند
يك چيزي افتاده به جان لحظه لحظه ء آنها مثل خوره
دارد تكه تكه از بينت ميبرد
از تمام هر چه كه داشتيم
حالا اين صداي زنگ لعنتي مانده است كه به پايت بسته اند
كه مي گويند هر وقت مي آيد بايد فرار كنم
كاسه زانو هايم دارد خالي ميشود
كاسه ات را به من قرض ميدهي ؟

آنجا كجاست كه...؟

اين روز ها
خيلي چيز ها را
بدون حتي يك نصفه نگاه
به ته ِ آن مي اندازم
.
.
.
.
.
...حفره ء بي انتهايي به نام ِدَرَك

چهارشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۷

و باز

و من عروس ِ خوشه هاي اقاقي شدم ....

...بي حرف

خون كه از دماغ و دهنم پاشيد بيرون ...فهميدم كه باز آمده اي كه بگويي "من هستم " ...دستت را آرام بالا برده بودي انگار كه بخواهي بگويي
نه ...نه...نه..نه ...نرو ...نرو .......و توي آخرين قدم بود كه يكدفعه حس كردم يك گوله آتيش خورد توي صورتم
سنگين
صورتت همانطور غرق خواهش بود كه ببينمت
زير لب مي گفتي " كجا داشتي مي رفتي باز بي هوا ...داشتم از دست مي رفتم " چشمهاي من اما مدت ها بود كه نيمه جان داشتند نگاه مي كردند به خط رفتن آن غريبه اي كه باز پاي تورا به اين نزديكي ها باز كرده بود
و چقدر حالا حست مي كنم در سكوت ِ محض
مهم نيست
آن بلايي كه بر سرم مي آيد از نبودنت يك سر انگشت هم نيست در مقابل ِ اين طور كه تباه مي شوم در بودنت
اما بمان
همين دستهايت كه مثل آتش مي شوند گاهي
همين بي رحمي بي امان ِ بدون ترديدت
مرا به اين زندگي گره مي زند

سه‌شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۷

....بغض بي قرار

نمي دانم از كي و كجا پيدايش شد ....اما مهلت نمي دهد

یکشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۷

...از اين شراب كه خون من است

....و شرابي كه زير پوستم چند ساله ميشود
....رد ِ خون گرم و تازه توي نفس هاي تو
دلم مي خواهد بخوابم
....مثل لذت دردناك خوابيدن توي برف
و رد ِسيلي هاي" دوستت دارم"ِ تو روي صورتم

چهارشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۷

...برهنه تر از پاييز

اين كه پاييز آمد را نمي گويم
اين كه خواب هايم همه در آب فرو مي روند را نمي گويم
اين كه شانه هايم را هق هق ور داشته است را نمي گويم
اين كه از تمام يك كرم توي دنيا يك سوراخ بزرگ مي ماند روي تن يك درخت را هم نمي گويم
اما اينكه دختركي دُم باد بادكي را گرفته و دارد با آن مي رود را همه دارند با صداي بلند مي گويند
...نشنيدنت پاي خودت

سه‌شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۷

هميشه پاي يك ...در ميان است

يك فيلم معمولي ِ ايراني اما يك تيتراژ خلاقانه و خوب
اصولا تيتراژ را ببينيد كافي است

سه‌شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۷

سپيده دم ؛عصر يا شب

مرد تنها روياست ؛ توهم است . حال آنكه مردهاتظاهر به تنهايي ميكنند . تله است

دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۷

Careless Whispers

Time could never mend
A careless whisper of a good friend
To the heart and mind
Ignorance is kind
But there's no comfort in the truth
Pain is all you'll find
***
I feel so unsure
As you take my hand
And lead me to the dance floor
As the music dies
Something in your eyes
Calls to mind a silver screen
And all it's sad goodbyes
***
I'm never gonna dance again
Guilty feet have got no rhythm
Though it's easy to pretend
I know you're not a fool
Should have known better than
To cheat a friend
Waste chance that I've been given
So I'm never gonna dance again
The way I danced with you, oh
***
Tonight the music seems so loud
I wish that we could lose this crowd
But maybe it's better this way
We'd hurt each other with the things
We want to say
We could have been so good together
We could have lived this dance forever
Now who's gonna dance with me
.
.
.

چهارشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۷

و به ياد آر كه زندگي ِ من باد است

به چشمهايت كه آنقدر از نزديك نگاه مي كنم
از هيچ چيز توي اين دنياي رو به زوال ديگر ككم هم نمي گزد
..........................................................

چقدر دلم براي آن گوشه پر دود و كثيفي شهر تنگ شده بود
براي همان ديوانه بازي هاي خسته و گرما زده
براي همان دستمال كاغذي گلدار
براي باز شدن ِ بي هواي در طرف من وسط ميدان وليعصر
براي شبهاي خانه هنر مندان
براي كافه كافه هاي گاندي
براي متر كردن بي امان خيابان هاي بالاي شهر زير باران و برف


............................................................
حالا اين فلوت سحر آميز موتسارت است كه زير پوستم نبض مي زند
من از امتحان سوختن در آتش و ذره ذره شدن در باد پا روي پا هاي تو گذشته ام
از امتحان تشنگي....آب.... زير بارش چشمايت
براي گذشتن از امتحان مرگ و زندگي فقط اسمم را صدا بزن
....يك نفس

شنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۷

..........................كاشكي كه

تو مثل لاله ء پيش از طلوع دامنه ها
كه سر به صخره گذارد غريبي و پاكي
تو را ز وحشت طوفان به سينه مي فشرم
... عجب سعادت غمناكي

چهارشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۷

تمام روز.....تمام روز

ماهي قرمز ها
ماهي قرمز هاي تنها
چقدر سياهي مردمك هايم را با قرمزي براقتان چرخانده ايد
ديوانه وار گره خورده ايم به هم
...ديوانه وار

سه‌شنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۷

زندگي زير ِحروف بي صدا

" chr hrvght mn hastm to nsti"

دارم بالا مي آورمت مثل بد مستي

چهارشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۷

و ما كه آن دو خطيم ....آري

به همان آساني كه يك روز آمدي امروز رفته اي
گاهي تحمل اين همه آساني است كه اين همه سخت است

چهارشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۷

باد مي آيد

باد مي آيد
پنجره بي خيال خورد شدن شيشه مي كوبد
دستهايم اما حروف را گم مي كنند
دست مي كشم روي نوشته هايت ...يك چند وقتي مي شود كه اينجوري مي خوانمت
روشني مي رود
باد ميآيد
حس مي كنم خيلي از كلمه هايت گم شده اند
جمله ها زير دست هاي زخمي ام ريش ريش مي شوند
پرده را مي كشم ...اتاق گيج ميرود
باد مي آيد
توي طوري پرده؛ صورتت را گم ميكنم
توي بق بقوي طوري كفتر ها ؛خودم را
توي آن كلمه هاي آخر كه هر چه دست ميكشم ....نيستند
...توي طوري پلك هاي آرامت
حس از توي پاهايم ميرود
باد مي آيد
... ِانگَشتانم را مي گذارم .... نوشته اي ...بهــــارِ
.... ِانگشتانم را مي گذارم ....نوشته اي ...سيب
.... ِانگشتانم را مي گذارم ....نوشته اي ....دخترك
....تويي كه زير دستهايم گم شده است
آن كلمه آخر: من
چشمهايم ميرود
باد مي آيد

دوشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۷

tinker with destiny.............

do i really need a wormhole ??????????

"Nice"..........................................

i don't need myself to be "it" , and i don't need any body else to be " it "at me

چهارشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۷

بعدي ...

بهتر از آن شب كه هيچ وقت نمي خواهي تمام شود
صبح فرداست كه تو خوابي و من روي نوك انگشتانم فرار ميكنم

سه‌شنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۷

عكس كما

به يك مغز مرده در يك تن زنده مي گويند : كما
به يك مغززنده در يك تني كه هيچكاري نمي كند چه مي گويند ؟؟؟؟

...وقتي كه نور نيست

هر كسي از ظن ِ خود شد يار من
وز درون ِ من نجست اسرار ِ من
سّر ِ من از نالـــــــه من دور نيست
ليك چشم و گوش را آن نور نيست
تن زجان و جان زتن مستور نيست
ليك كس را ديد ِ جان دستور نيست

دوشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۷

به شوقت

تو كه تئوري نسبيت مي خواني و اينجور ديوانه ات مي كند
كاش بشود با آن مهربانيِ ات كه اينجور ديوانه ام ميكند
يك روز نسبت من را هم با اين دنيا پيدا كني

یکشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۷

شبها هم اگر مي آيي...

بود message اين آخرين
"ببخشم اگر در اوج صدايت ؛ بي همصدا ماندي "

پنجشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۷

مثل اينكه تو گفته باشي : صبح شما بخير

مثل خنده روي صورت كودكي كه يك دفعه محو شده باشد
انگار چشمهايش در يك لحظه از حس يك غريبه پر شده باشد
و نگاهش چسبيده باشد به زمين
و دستهايش چسبيده باشد به بدنش
من در تو
انگار ايستاده باشي توي آيينه و هيچ چيز نديده باشي

چهارشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۷

with others ....

OOOOOOOps
I did it again

شنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۷

كه ...او هيچ وقت زنده نبوده است

جمله هاي جويده جويده باران
كه پاسخش سكوت ممتد خاك است
.....
بهاري كه سايه اش توي چشمهاي تو افتاده است اما
سپيدش را ديگربه پت پت ِ باران و له له خاك
گِل نمي كند
.....

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۷

كه نگويي كه نگويي كه نگويي

كلمه ها كه زندگي بودند مثل خاك گور شده اند ....باز هم نيا
تمام سلول هاي عصبي و غير عصبيم به سرما و گرما ورنگ و حرف كه بي حس اند ....باز هم نيا
هفته هاست كه كه تمام وجودم مثل اسفنج غم ميكشد و باد مي كند ....باز هم نيا

اگر از اين سكوت بميرم به تو نميگويم كه خسته ام

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۷

اگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر

كاش مي برديم
نه تو تنها بودي توي اون دنيا
نه من تنها بودم جلوي يك دنيا

یکشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۷

به همين سادگي

...طاهره -
...جانم -
...كجايي؟ -
...من ...من همينجام -
............................................
چگونه ايستادم و ديدم زمين به زير پايم از تكيه گاه تهي ميشود
و گرمي تن ِ جفتم به انتظار پوچ ِ تنم ره نمي برد

دوشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۷

نه من ... نه شعر

اينكه در من زندگي مي كني شعر نيست
حقيقتي است كه من را تعريف مي كند
خلاصه و ساده
شعر از لبه هاي نگاهت شروع مي شود
از دزديدن انگشتانت كه بوي دويدن مرا گرفته اند
از رنگي هاي نگاهت كه سفيد ِ مرا بهار مي كنند
و ازماهي كوچكي كه از صداي تو
روي گونه هاي من مي لغزد
اينجا شب توي تنگ بلور گير كرده است
شبي كه از تلنگر ِ خيال توهر لحظه
گوشه اي از لبه ء دلش ميپرد

سه‌شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۷

كلاغ پر ...گنجشك پر

خط خطي هاي مرا
رد نگاه هاي تو ورق مي زنند
كلاغ هاي بي صاحب با داد و غار
از بين كاغذ هاي سفيد وبرهنه ام پر ميزنند
هزار و يك شب ِ ديگر هم
برايم قصه گنجشكي كه مي خواست بپرد را بگو
انگار از بين آنهمه سبكي ِ پرواز و
اينهمه سنگيني نگاه
نه طرح چشمهاي تو در مي آيد و
نه صداي من

یکشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۶

مي بافي ام دور ِ شانه هاي خودت

يكي از رو
يكي از زير
يكي را جا مي اندازي
رج بعد
همه را كور ميكني
بسته به آن دست هاي ورم كرده ات... دل ِ من
يكي ازرو ...يكي از زير ؛ تمام لحظه ها ي تو ....من
آن كه در مي رود از زير و از رو از رجهاي نگاهت ...دلِ من

دوشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۶

...وفتي ...شبانه...بادها...از شش جهت بسوي تو مي آيند

خلق ِ تو شكر ِ نعمت هاي تو كنند
من شكر بودن ِ تو كنم ؛نعمت بودن ِ توست
..............
خرقان...زمستان 86

دوشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۶

Floater than the Air

i am addicted to your absence

when ever feel tightly close
you fill me with pure pain
and this purity ...
is my portion

چهارشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۶

توي كمتر از يك لحظه

داشتي توي چشمهايت التماس ميكردي ...كه بيا ...كه بيا..كه بمان
داشتم توي دلم سرِ كدام قبر ِ بي مرده گريه ميكردم ...نمي دانم
داشتي توي چشمهايت زندگيت را يكجا به نامم مي كردي
داشتم توي دلم اشك هايم را جمع مي كردم توي گلابدان هاي نقره...مي بخشيدم به اين نگاه در رفته
آن لبخند پاره....نمي دانم
داشتي توي چشمهايت ذره ذره حضورم را مي كشيدي توي نفسهايت
داشتم توي دلم بي هوا از درز هايت كجا نشت مي كردم ...نمي دانم
داشتي توي چشمهايت لذت لحظه لحظه پَردادنم رامي سوختي
داشتم توي دلم دستي كدام كفتر باز آواره اي مي كردم خودم را ...نمي دانم
داشتي تو ي چشمهايت ...ميمردي
داشتم توي دلم مي گفتم ...نميدانم

سه‌شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۶

سرد ...صبور...مكنده ...

حالا يك چند شبي مي شودكه هر شب
روي ماشين
توي فرمان
تا هميشه مي خوابم... آرام

یکشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۶

براي تو كه دهنت"قـُـلف" است

همه چي رديفه؟-
رديــــــــــــــــــــــــــــــف....عين ِ دو مينو-

یکشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۶

جلسه كميته فني

ديوارهاي بي برو برگرد
پنجره ء آويزان از دستهاي تو
سلول هاي ساعت دارند گشاد مي شوند
ام مرده است extasi من
داري خواب مي بيني كه هستم
رنگ چشمات چراپريده ....خوابت ميياد ؟
نزديكي ِ گرم ...
نه لمس ...نه نگاه...نه حرف
تمام اون يك ساعت و آروم بين شما دو تا خوابيده بود
......
باش پنج دقيقه ديگه هم باش ؛ مگه چي ميشه ...!!؟
من تمام مدت و توي سرسرا منتظرت بودم
سر سرا كجاست ؟؟؟

شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۶

از دورتر ...از من

"!ياد احمد شاملو می‌افتم وقتی می‌گفت: "خر نشین بیاین سرقبرم، من اونجا نیستم

شنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۶

Requiem for a ...

چراشو نپرس
همينقدر بدو ن كه وقتي ساق هاي شاد و تردشو و سرما زد
پر از گل بود
سفيد ..با يك صورتي لطيف روي لبه همهء گلبرگهاش

یکشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۶

سر ته

باز وول خوردنشو توي بازو بسته شدنِ سنگين ِبطن ودهليزم ...دستهاي خواب رفتم ...پاهاي گِز گِزم ...كلمه هايي كه به هيچ زبوني نيستن ...چشمهايي كه روي صورتم لي لي بازي مي كنن ...حس مي كنم
مثل حس سبك تاب...تاب خوردن روي تابي كه به هيچ جا بند نيست
...باد سردو برندهء شمال و حس ميكنم

یکشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۶

جريمه :هزار بارخودت را روي من بنويس دختر

!!!...فقط اگه امروزبودي ...(لبخند )...فقط امروز-
ديوانگي درنقطه صفر...خودكشي با دي اكسيد كربن... عميق ...آرام ...دردِ از خود رفتن...پاك ...تمام
تا تو چشم بذاري ....منم گم شدم-
خدااااااااااااااااااااااااااااا-
فقط اگه مي فهميدي چقدر ...چقدر دختر-
بيا... بيابخواب .... ببين دستهام و برات پُرِ آب كردم-
درد داري؟؟ ...نه اما موريانه هاي توي چشمات ميجوَنم-
همه روزها به جهنم ...فقط يك بار ديگه بذار صداتو بشنوم دختر-
ما درسمون به ج و ه و ن و م نرسيده هنوز-
پس كجاست اين درس لامصبت ....(اشك)...من فقط اينو بلدم ...باب آب داد
بابا-بابا-بابا-بابا-بابا-بابا-بابا-بابا
آب-آب-آب-آب-آب-آب-آب
داد-داد-داد

شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۶

من حرف مي خورم

اتفاقا وقتي يكي بميره راحت تره برا آدم ...تموم شده ديگه
موضوع همينه ....كه تموم نمي شه -
چرا تموم مي شه ...چي كار مي خواي بكني مثلا...مرده ديگه ...يه مدت ناراحتي بعدم تموم ميشه
نمي توني كه خودتو بكُشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي
نمي توني كه خودتو بكشي

چهارشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۶

وقتي صداي ناودان آمد

چيزي شبيه ِ بوسه بر آتش
چرا بترسم ....چرا
يك......نلرز
دو......نلرز
سه......نلرز
چيزي شبيه ِ آب و نيلوفر