سه‌شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۷

كلاغ پر ...گنجشك پر

خط خطي هاي مرا
رد نگاه هاي تو ورق مي زنند
كلاغ هاي بي صاحب با داد و غار
از بين كاغذ هاي سفيد وبرهنه ام پر ميزنند
هزار و يك شب ِ ديگر هم
برايم قصه گنجشكي كه مي خواست بپرد را بگو
انگار از بين آنهمه سبكي ِ پرواز و
اينهمه سنگيني نگاه
نه طرح چشمهاي تو در مي آيد و
نه صداي من

هیچ نظری موجود نیست: