دوشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۹۵

آن لحظه بین رویا و واقعیت ....

آمده ای بالای سرم توی خواب
من خواب ام توی خواب
دستت را آرام می گذاری روی لبهایم که یعنی ششششششش
توی خواب از خواب می پرم
دستت را محکم می گیرم 
تو ...نترس
(من ... (تکان سرم که یعنی نه نمی ترسم با لبهایی که ارام به لبخند می نشیند 
تو ...من منتظرم 
(من ... (نگاهم سوال می شود 
تو ...چرا نمی نویسی ؟
(من ...(دستم  را برای لیوان اب کنار تخت دراز می کنم 
تو ... سیگار و فندکت را ازجیبت در میاوری می گذاری کنار تخت 
من ... اما اینهاجا می مونه 
تو ... من نمی خوامشون دیگه
من ... هیچوقت 
تو ... هیچوقت ... حالا می نویسی  ؟
من ...چشم هایم را با خنده می بندم که یعنی چشم 
(تو ... (من از خواب بیدار می شوم اما هنوز دستم را چیزی فشار میدهد   

سه‌شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۵

بوسه های تو................گنجشک های پرگوی باغند...

وپستان هایت کندوی کوهستان هاست 
وتنت رازی جاودانه 
که در خلوتی عظیم 
با منش در میان می گذارند 


در خلوتی عظیم


شاملو*