سه‌شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۵

وقتی که آنقدر دلت از دنیا میگیرد

to talk is to suffer
اینجا یک بزغاله کوچک هست که همه چیز را می خورد و می جود و می جود و می جود
حرفهای مرا ..........می خورد
اما کسی دلش نمی آید این بزغاله کوچک را بیرون کند
با گوشهای دراز و آویزانش
و آن نگاه معصوم و ثابتش ...........مثل بز
و جویییییییییییییدن بی پایانش

چهارشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۵

چقدر حس شروع خوب است

چقدر شروع خوب است
چقدر باغ خوب است
چقدر آلبالو ها و گیلاس هاب روی درخت ها خوبند
چقدر شروع در بین در ختها خوب است
چقدر بوی برگ جوان گردو خوب است
می توانستم امروز دنیا را گاز بزنم
اما الان که فکرش را می کنم چقدر همه چیز خوب است