یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵

اینها بماند

درست است که آزرده شدی اما چرا یک کاری می کنی که کار تو نیست که بعدا اینقدر بخاطرش خودت را سرزنش کنی .....حالا این بماند
همه چیز از آ ن شب شروع شد .... آن شب که شنیدی و بدرد رسیدی و چیزی نگفتی و بریدی ....بندی در دلت بود، دست خودت که نبود... این هم بماند
بهار نارنج ها از درخت می افتاد..... چیزی ذره ذره دروجودت...پاره می شدی از هزار بند ....بند های تعلق ات ... پوز خند نزن . من تارک دنیا نشدم . تعلق بهترین چیزی است که در وجود آدم هست .حالا این هم بماند.
دوست داشتن را هنوز از بری .... اما دیگر به دور و برت حس تعلق نمی کنی ... رها شده ای ... قانون جاذبه در موردت دیگر صادق نیست ... زجر می کشی .. اما آنها چیزی نمی فمند چون هنوز دوست داشتن را از بری ..همان بهتر ... این هم ب م ا ن د د.

یکشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۵

بلوغ یک حس نا آگاه

بهار نارنج
خیال - پیچ پیچ لبریز راه
بهار نارنج
عطرنزدیک - خانه ای در ته یک دالان
بهار نارنج
نیمه خواب - خالی از حس بودن در میان
بهار نارنج
رها - روی یک سنگ نقاشی آدمک اثر دریا
بهار نارنج
سفید - تکان تکان آرام بر تن درخت ، مهربان
بهار نارنج
سکوت - حلزون هایی به خط در یک ایوان
بهار نارنج
چشم های تاریک- مه مه ، توت فرنگی های وحشی ،کوچک
بهار نارنج
قرمز ، سفید ، بنفش.... قارچ های رنگی تنیده بر تن جنگل
بهار نارنج
..... اما
می فهمم - تو را ،او را ، همه را
بهار نارنج
پایان - پایان یک حس خوب نا آگاه
بهار نارنج
آرامش - آگاهی ...خانه ...شمعدانی های زیر باران

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۵

بهار است این

بهار است این که
مست از بوی برگ گردو ها
غرق در و حشی چشمهای تو
در تن آرام باغچه
آن خواهش سبز جوان را
مرا-
کشف می کند
---------------------

یک پنجره برای من کافیست"
یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت
اکنون نهال گردوآنقدر قد کشیده که دیوار را برای برگ های جوانش
"معنی کند
فروغ فرخزاد

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵

یک سینوسی آرام

به آقای نجار،عزیزترینم
----------------------------------
سکوت چیست ، چیست ، ای یگانه ترین یار ؟
سکوت چیست بجز حرفهای ناگفته
من از گفتن میمانم ، اما زبان گنجشکان
زبان زندگی جمله های جاری جشن طبیعتست
زبان گنجشکان یعنی : بهار . برگ . بهار
زبان گنجشکان یعنی : نسیم . عطر . نسیم
زبان گنجشکان در کارخانه میمیرد
-----------------------------------
می دانی
شاید یک اتفاق ،در عمق ذاتش آدم را غمگین کند اما همیشه در این تکان های سینوسی است که یک چیزی بدست می آوری
روح من در این تکان هاست که به لحظه آفرینش می رسد
تمام شب را آشفته تا صبح هی خواب بد می بیند و هی می پرد
فردا صبح با یک حس فشردگی از خواب بلند می شود .....می دانم که این لحظه ها که شاید بگویند ساکت و غمگین شده ام ، با ارزش ترین لحظه های زندگی من است ..... در این لحظه هاست که می توانم آن تکان های سینوسی را حس کنم که تبدیل می شود به زمین لرزه یا آتشفشانی یا هر چیزی که تو می خواهی اسمش را بگذاری ، فرقی نمی کند
یک چیز نا شناخته است ..نمی دانم ما هییتش چیست و از کجاست اما حسش می کنم و بالا و پایین رفتن متناوبش را
من از گفتن می مانم اما .......زبان گنجشکان ...............