شنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۵

هست یا نیست؟

یکشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۵

.....

به اين حسي كه من الان دارم ميگن خفه خون مرگ
(خفقان مرگ)

يكي از روزهاي پاييزي ..زير رگبار و تازيانه باد

ريشه هايم ز خاك بيرون است
ريشه هايم ز خاك بيرون است
ريشه هايم ز خاك بيرون است
ريشه هايم ز خاك بيرون است
ريشه هايم ز خاك بيرون است
ريشه هايم ز خاك بيرون است
ريشه هايم ز خاك بيرون است
ريشه هايم ز خاك بيرون است
ريشه هايم ز خاك بيرون است
ريشه هايم ز خاك بيرون است
ريشه هايم ز خاك بيرون است
چند روزي مرا تحمل كن

بي او ....بي او... بي منٍ او

نه كه نوازش مذاب آن دستها را نخواستم
نه كه آوار آهسته دوستت دارم را
نه كه آرام ان عبور را نخواستم
نه كه آرامش گنجشك كوچكي روي شاخه هاي آن تن امن را
نه كه زمين لرزه هاي مدام هستي را نخواستم
نه كه آن لحظه هاي نيستي بعد از لمس بينهايت را
نه كه دراز كشيدن روي آن خاكستر هاي گرم را نخواستم
نه كه غرق شدن توي تلخ تنهايي يك مرد را
اگر مي روم .....خودم را
بي منٍ او
بي او
بي او
بي او
نخواستم

دوشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۵

يك جمله ام را .............

آمدنم را بنویس ، ماندنم را نه
آتشت را بنویس ، گیسوانم را نه
خواهشت را بنویس، نهایتم را نه
نوازشت را بنویس، توحشم را نه
بارانت را بنویس ،عطر تر تنم را نه
نفسهایت را بنویس ، بند آمدنم را نه
بوسه هایت را بنویس ، تن زدنم را نه
گوشه هایت را بنویس ، خط زدنم را نه
سراسرم را بنویس ، یک جمله ام را ...... اما......... نه