جمعه، تیر ۰۷، ۱۳۹۲

خواب گندمزار از تو ....

{بهترین چیز دنیا نمیدونم چیه ولی خیلی چیزای خوب هست مثلا همین امشب برای من تک نوازی تار بود.

توی ماشین تنها رفتم تا میدون هدایت و برگشتم که چیزی رو بدم به کسی، تمام راه رفت و برگشت صدای تک نوازی تار بود مال صبح امید از مجید درخشانی همین جوری صدای تار تو گوشم بود که یکهو رفتم تو خاطرات تکنوازی های تار فرید. آخ که دلم لک زده برا یه شب ساکت کنار آتیش و صدای تارت فرید. بد جوری رفتم تو قدیما، اون موقع ها که تو لواسون میشستیم زیر کرسی و تار می زدی تو کنار آتیش و سیر دنیا رو می کردیم. یا وقتایی که گاهی همین اواخر از پشت در طبقه اول صدای تار میومد و وایمیسادم مثلا منتظر آسانسور و گوش می کردم به صدای تارت. یا همون قبل ترها که تو اون روزای آفتابی تو حیاط اوشون با تارت می شستی و حال می کردی و ما هم با صدای تارت و حال کردن تو حال می کردیم. یا یکم بعد ترش تو کرج، همون وقتا که برا روزه خوری میرفتیم، یادته که. یکیش رو که خیلی خوب یادمه همون موقع بود که بهت گفته بودم حتی دیگه با پرواز خیال دستان هم خیالم پرواز نمیکنه. همون روزا که میدونی، ولی یه بار که اومدم خونتون یکهو برام پرواز خیال رو با تار زدی و چقدر چسبید و چه سور چرونی کرد خیالم از صدای تارت.
آره شاید خیلی وقتا بهترین چیزای دنیا با هم بودنه ولی بعضی وقتام اگه دست نداد شاید خاطرات با هم بودن یکی از چیزای خوب باشه.
گاهی شاید خوبه که ذهن رو ول بدی که یه کم خیالت پرواز کنه، بره به گذشته ها و حال کنه و برگرده. برا من که اینجوری بود، کاملا اتفاقی}

که یادگار یماند از تو در این گوشه دنیا 

چهارشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۲

یکشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۹۲

من خواب دیده ام که تو در باد میدوی ...گیسو شلال کرده و آزاد می دوی

من خیلی در خودم ترس دارم هنوز از تو ... مال این است که هیچ وقت به تو اعتماد نکردم ؛ این هم گناه من نبود تو توی خودت چیزی  باقی نگداشته بودی که بشود به آن آرام شد 
اینگه خیلی چیزها ... هنوزو هی تو را به من می رساند از بدی این روزگار است 
حالا اما نگاه که می کنی آن جاهمیشه توی ردیف اول تماشاگر ها یک صندلی خالیست 

شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۲

اگرچه دست تو، تو دست من نیست

تو ....همین تو که اینهمه کوچک و لطیف و بی قیمتی 
تو من را داری به خودم بر میگردانی به آن دخترکی که پدرت دشمنی دنیا را به خاطرش به هیچ انگاشت 
می خواهم اعتراف کنم که چقدر از خودم شرمنده ام گاهی ... اما این چشمهای براق مثل عسلت روی تنم ، روی روحم آب بی تقصیری می ریزند ؛ ...از کجا آمده ای ؟؟؟؟ که هر لحظه ات خوبی محض است  خوبی محض ...




سه‌شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۲

از آن کاشکی ها که می دانی ...

دلم می خواست هوای طول و دراز نوشتن توی تنم بود آن وقت می توانستم حال این آدمهایی را بنویسم که نمی خواهند ...واقعا نمی خواهند چشمهایشان را باز کنند و برای یک بار هم که شده ببینند ، عمیق و دقیق هم نه ، فقط ببینند . 
هنوز دیروز تمام نشده ، جای دانستن قدر این امید باز هم رفته اندپی حرف های صد من یک غاز 
من که خودم آن آخر ِ آخر ِ DAY DREAMING ام .  می دانم که هیچ معجزخ ای قرار نیست اتفاق بیفتد توسط این که تازه قرار است حالا بیاید 
معجزه ALREADY رخ داده است . همین که تو و کناریت صبح ها به جای اینکه پشت فرمان به خون هم تشنه باشید حالا به هم لبخند می زنید آغاز معجزه است . 

ای رفته کم کم از دل و جان ، ناگهان بیا

داری دنبال چی می گردی ؟ 
دنبال تو توی کفشم  ....

جمعه، خرداد ۲۴، ۱۳۹۲

Don't take it Personal

I talked , but i am not talking to you , i am talking to hundreds of thousands people who are hopeless like  i am , but there is still one hope that we can make tomorrow better for even people like you who make our past painful and sometimes even unbearable , for people like you that maybe they don't even deserve it .
I am not talking to you since you are not a person to me anymore , but i am moving in order that you can feel that you are still alive .
So There is still things that i can change .
But you are dead to me and that is something that you can not change for good .

یکشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۲