یکشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۹۲

من خواب دیده ام که تو در باد میدوی ...گیسو شلال کرده و آزاد می دوی

من خیلی در خودم ترس دارم هنوز از تو ... مال این است که هیچ وقت به تو اعتماد نکردم ؛ این هم گناه من نبود تو توی خودت چیزی  باقی نگداشته بودی که بشود به آن آرام شد 
اینگه خیلی چیزها ... هنوزو هی تو را به من می رساند از بدی این روزگار است 
حالا اما نگاه که می کنی آن جاهمیشه توی ردیف اول تماشاگر ها یک صندلی خالیست 

هیچ نظری موجود نیست: