سه‌شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۲

از آن کاشکی ها که می دانی ...

دلم می خواست هوای طول و دراز نوشتن توی تنم بود آن وقت می توانستم حال این آدمهایی را بنویسم که نمی خواهند ...واقعا نمی خواهند چشمهایشان را باز کنند و برای یک بار هم که شده ببینند ، عمیق و دقیق هم نه ، فقط ببینند . 
هنوز دیروز تمام نشده ، جای دانستن قدر این امید باز هم رفته اندپی حرف های صد من یک غاز 
من که خودم آن آخر ِ آخر ِ DAY DREAMING ام .  می دانم که هیچ معجزخ ای قرار نیست اتفاق بیفتد توسط این که تازه قرار است حالا بیاید 
معجزه ALREADY رخ داده است . همین که تو و کناریت صبح ها به جای اینکه پشت فرمان به خون هم تشنه باشید حالا به هم لبخند می زنید آغاز معجزه است . 

هیچ نظری موجود نیست: