شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۲

اگرچه دست تو، تو دست من نیست

تو ....همین تو که اینهمه کوچک و لطیف و بی قیمتی 
تو من را داری به خودم بر میگردانی به آن دخترکی که پدرت دشمنی دنیا را به خاطرش به هیچ انگاشت 
می خواهم اعتراف کنم که چقدر از خودم شرمنده ام گاهی ... اما این چشمهای براق مثل عسلت روی تنم ، روی روحم آب بی تقصیری می ریزند ؛ ...از کجا آمده ای ؟؟؟؟ که هر لحظه ات خوبی محض است  خوبی محض ...




هیچ نظری موجود نیست: