سه‌شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۹

شبانه ی مینوی


... باران آبی
باران بنفش...

بهشت عجب دیار غریبی است!

دوشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۹

Bless me with you nudity


راه دادن از آن کلمه هایی ست که می تواند بلرزاند
راه دادن با اجازه دادن خیلی فرق می کند
اجازه دادن صریح است ...سوال می کنی جوابت را می دهند حالا این ممکن است با حرف باشد ...یا با نگاه ...یا حتی فقط با حسی در لحظه توی دو نفر... اما توی اجازه دادن برای هر دو طرف اجبار هست گاهی؛ وقتی اجازه خواسته ای ممکن است مجبور شود طرفت که دلت را نشکند ...که صورتت را با نه خرد نکند ...که بدون اینکه دلش ...همه دلش ...با تو باشد اما راضی شود ...
راه دادن اما خیلی پنهانی است سوال و جواب ندارد ..یا اتفاق می افتد یا هیچ وقت اتفاق نمی افتد .
کلمه ها گاهی مثل خود حسی که تویشان زندگی میکند نیستند ...اینجا ها باید توی انتخابشان دقیق بود
توی همان سوال هایی که هر شب توی دلت هزار بار تکرار می کنی
غمگون است اگر که بفهمی به آن دخترکی که اینقدر اجازه ها در مقابلش داشته ای هیچ وقت راه نداشته ای
غمگون است
اگر که بفهمی

شنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۹

call of duty

که نفسهایم را بدزدی از توی هوا بگیری توی مشتهایت

یکشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۹

if i'm lucky one day i'll paint your eyes



دو هفته است که می خواهم بنویسمش
دیروز شروع شده
اما تمام نمی شود
نکند که تمام نشود و از پنجره طبقه چهارم به خیابان پرت شود ؟

? Do you know what love is
? Real Love
...Have you ever loved so deeply
that you condemned yourself to eternity in hell
. i have

یکشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۹

دلم تنگت است تا جایی که پای آدمی به آن نرسیده است ...دلم تنگت است دختر

بیا
دارم روی پاشنه در ها می رقصم
روی دیوار ها
خوشه خوشه گل می دهم
روی زمین خیس
پابرهنه می دوم
بیا
اما از چشمهایم دیگر نپرس
هیچ نپرس
من هم نمی پرسم
که زنده زنده دست هایت سوخته است چرا

دوشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۹

Sweet November

"تپانچه را به سمت خودم نشانه می روم
و گنجشک ها
از همه ی فصل ها
پر می کشند "
صبر کن
تا طاقت این روزها تمام شود
فقط دو سه خط دیگر
تا برای رفتن آماده شوم
کفش هایم را
توی دست هایت گرم کن