پنجشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۳

i was born agian in 0000

از بس سرم رو محکم به این طرف و اون طرف تکون دادم این مغزم که این بار بجای فکرام می ریزه بیرون......بذار چشمامو ببندم.....نگو نه;
..بذار ببندمشون و فکر کنم تازه بدنیا اومدم.. از تو..... بدون مادر;
یعنی که تو همون قدر پاکی که مریم
من همون قدر مطمئن که مسییییییییییییییییییییییح
تمام بی اعتباری دنیاذره ای از سرشاری من نمی دزده
من صبر کردن و از همون لحظه سرکش ;همون طغیان مقدس; همون دونه گندم
با خودم به این دنیا اووردم

پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۳

رگبار.........مرگبار ........بر پیکرم ببار

باد بود....یا شاید هم نفس های درهم و بی تاب
باران بود....یا بوسه های تابستان
تاریک تارکتر
آسمان با زمین می آمیخت
من
میان این هماغوشی له می شدم
رو ی پشت بام
حالا باد است در میان موهایم ....یا شاید هم
خیسی باران روی پوستم......یا....یا