پنجشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۹۰

با صدام میام همه جا ؛ تو رو می نویسم

دلم
برای خواندن یک فولک لور تهرانی
یک جایی که
بشود فریاد زد
بد
تنگ است

دوشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۹۰

با کوچه آواز رفتن نیست

«پاهای برهنتو دوست دارم»

یکشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۹

وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ

مگر من از میان آنهمه آتش
باز نگشته ام با اندامهای سوخته و
روح تاول زده

پس چرا موهایم هنوز
وقتی که باران می خورند
بوی بهشت میدهند


شنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۹

که همیشه یادم بماند که من ظلم را نتوانستم

ظلم هم طیف دارد
مثل همه بدی های دیگر
تو که امروز نزدیک ترین هایت را مجبور به خود خواهی های خودت می کنی توی همان طیفی هستی که یک جایش هم قزافی است
یک جایش هم همین رییس جمهور خودمان است یک جایش هم هیتلر است .

مشکل کوچک این است که هیچوقت نخواسته ای جلوی خودت باییستی و ضعف های شخصیتی خودت را ببینی و بر علیه شان کوچکترین کاری بکنی ... مثال مسخره اش می شود اینکه بجای اینکه شخصیت انگلوارو وابسته خودت را درست کنی بگویی دیگران می خواهند با مهربانی من را به خودشان وابسته کنند و باز هم تقصیر بیفتد گردن دیگران
و باز هم دیگران
و باز هم فکر کنی تو چقدر درستی که از نبودن آنها خوشحالی

با همین فلسفه های دوزاری همیشه توی همان جا که داری دست و پا می زنی می مانی
این طرز فکرت فراری ام می دهد یعنی که داده است ...
از آن بیشتر آدم هایی که این نسخه را برای آن بیچاره ها هم پیچیده ای آن ها که دیگر از خودشان همین طرز فکر دوزاری را هم ندارند
من نگفته رفتم
هر چه کردم یکبار دیگر سعی کنم که اینها را به تو بگویم به حرمت لحظه هایمان ؛نتوانستم که نتوانستم
اگر می بخشی اگر نمی بخشی
من اینهمه ظلم را نمی توانم

چهارشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۹