آبی اما گرم
چهارشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۹
همه می ترسند ...همه می ترسند
وقتی که دیگر نمی توانم
سرم را بالا می گیرم
و بدون اینکه به هیچ کس ... به هیچ کس نگاه کنم
زل می زنم به این صفحه سفید
وبی هیچ صدایی آرام اشک می ریزم
و یک کس دیگری
آن شعر را که یک روز از تکه های من ساخته شد
سر صبحی برایم می خواند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر