چهارشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۶

گريز

بي قراري باد بانها را شب
سکوت بندر آرامشي ست
در انبوه قايقهاي خيس و بي رمق
که بی هراس مرگ باد ها
بی لنگر و زيبا
آب را می رقصند


دختری در ميان لحظه های تاريکش
پارو می زند
نفسهای يک قايقران ِ از نفس رفته را
در سردسير چشمهاش
حتی ماه هم به روشنی بر نمی آيد
کسي نمی داند
راز خشکسالی های ممتد واستوايي نگاهش را


سکوت بندر شايد
گل آلود ِ غريق دسته جمعی قايق هاست
همچنان تنگ
همچنان زيبا
گاهی سکوت فقط
فرو رفتن دردناک لحظه هاست


....ذره ذره خاک جوان
خاک گرم
...در جذرو مد نفس های وحشی آب
حل می شود
......نگاه کن به باز گشت سپيده دم
قايقران
تنهاست
......

هیچ نظری موجود نیست: