یکشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۹

شب مانده ها ...

شب -1 ...مست مستی ...توی آشپزخانه ای که غریبه است ایستاده ام ...نزدیک میشوی ...دلم از وحشت می ریزد ...سیاه می شود
شب -2 ... یک موجود ی که هیچ کس نمی تواند ببیندش آدم ها را می مکد توی زمین ... همه را ... هر که دارم را ...تنها وسط خیابان ایستاده ام ...همه ادمها رفته اند ...همه جا خاکستری است ...سیاه می شود
شب -3...شمال ...یک دختری که می شناسمش دارد زیر آب فرو میرود ...می دوم که کمکش کنم ...حریص ترین نگاه یک مرد استخوانهای ساقم را در هم میشکند ...سیاه میشود
شب-4 ...لخته های خون ...خون روی پاهایم می لغزد و میریزد ...توی تخت نشسته ام ...اما هیچکس هیچکس نمیبینتم جانی هم نیست تا فریاد بزنم ...سیاه میشود
شب-5...وسط یک جمعیتم ...حرف میزنی ... یک هو یک سرباز می آید به یک زبان دیگری حرف می زند ..از جا می پری ...و میروی ... چند لحظه بعد من جلوی جوخه اعدام ایستاده ام ...تو مرا به آنها نشان داده ای ...سیاه میشود
شب-6...برف آمده است ...وسط تابستان توی یک تکه از تهران برف می آید ...من حس میکنم که تابستان است و هی می ترسم...
سفیدی محض کم کم سیاه می شود

هیچ نظری موجود نیست: