سه‌شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۹

همین اینقدر که صدایت میگوید منتظری ...

زمستان هم که نباشد
تابستان هم که شبش از گرما گُر گرفته باشد
حسش نگفتنی ایست وقتی که می دانی تن گنجشکی گر م ِ گرم است
و پرواز آن واژه کوچک است
که هر تکه اش توی بازوان غریبه یک مرد جان می دهد ...

۱ نظر:

صفا گفت...

من یه کمی گرمم شد