هر روز نوبت یکی است
این نوبت ها نمی سوزد ... نمی گذرد ... تمام نمی شود
اگر سر نوبتت حاضر نشوی دیگر هر روز نوبت توست ..هر روز نوبت توست
از دیشب دیگه نتونستم فرارکنم
آمدی با چشمهایت که پر از ترکه های آلبالو شده بودند
تا صبح .. سر تا پا خیس از نگاهت که سنگین و داغ رویم کشیده بودی
بی صدا گفتم ... هنوز زوده
بی صدا جواب دادی ... تا حالا هم خیلی دیر کردی
روی تنت با سر انگشت نوشتم ... می خوای همه رو ببری
کف دستهای سردت و گذاشتی روی پوست ِ مرتعش تنم ... گفتی همش تو بودی
با چشمهام گفتم ..چرا
با چشمات گفتی ... بگو ...بگو ... بگو ...بگو
چشمام آروم آروم از پایین پُر شدن
می دونستم اشکم که بریزه دیگه نیستی
گفتم ... وایسادم تمام قد.. زمین و نگاه کردم و گفتم
"من اشتباه کردم
من ...اشتباه کردم
همه لحظه ها رو... من ... اشتباه کردم
از لحظه اول تا حالا ..."
این نوبت ها نمی سوزد ... نمی گذرد ... تمام نمی شود
اگر سر نوبتت حاضر نشوی دیگر هر روز نوبت توست ..هر روز نوبت توست
از دیشب دیگه نتونستم فرارکنم
آمدی با چشمهایت که پر از ترکه های آلبالو شده بودند
تا صبح .. سر تا پا خیس از نگاهت که سنگین و داغ رویم کشیده بودی
بی صدا گفتم ... هنوز زوده
بی صدا جواب دادی ... تا حالا هم خیلی دیر کردی
روی تنت با سر انگشت نوشتم ... می خوای همه رو ببری
کف دستهای سردت و گذاشتی روی پوست ِ مرتعش تنم ... گفتی همش تو بودی
با چشمهام گفتم ..چرا
با چشمات گفتی ... بگو ...بگو ... بگو ...بگو
چشمام آروم آروم از پایین پُر شدن
می دونستم اشکم که بریزه دیگه نیستی
گفتم ... وایسادم تمام قد.. زمین و نگاه کردم و گفتم
"من اشتباه کردم
من ...اشتباه کردم
همه لحظه ها رو... من ... اشتباه کردم
از لحظه اول تا حالا ..."
نوبت من دیگه تموم شد
چشمهات دیگه خط خطی قرمز نبود ن
همون جوری با سر پایین سر انگشتم و برات بوسیدم
سرمو که آووردم بالا بفرستمش ... دیگه نبودی
داشت صبح می شد
توی تاریکیِ آیینه لباس می پوشیدم
چشمهام بچه تر از همیشه سیاه شده بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر