زنگ زده ای و من هیچ نتوانستم توی خودم چیزی پیدا کنم که آن موقع بشود گوشی را با آن برداشت
اینجا باران نمی آید و من 100 تا صفحه را پر از نوشته های جویده جویده کرده ام
پیغام داده ای که برایت از خودم بنویسم راستش را بخواهی از خودم نوشتن این روزها سخت ترین کاری شده است که بشود از من خواست .. اینجا تبدیل به دفتر طرح های کوتاه از فکر ها و ایده هایم شده است عین همان که گرافیست ها دارند ها؛ مثل همان
اینجا باران نمی آید و من 100 تا صفحه را پر از نوشته های جویده جویده کرده ام
پیغام داده ای که برایت از خودم بنویسم راستش را بخواهی از خودم نوشتن این روزها سخت ترین کاری شده است که بشود از من خواست .. اینجا تبدیل به دفتر طرح های کوتاه از فکر ها و ایده هایم شده است عین همان که گرافیست ها دارند ها؛ مثل همان
بیشتر دارم لحظه ها را نقاشی می کنم تا بنویسم
حس ها؛ تویم به ثانیه نمی کشد عمرشان و می میرند یا که اصلا می پرند و انگار ازاول هم نبوده اند که هی" من؛ کی، چی، کجا "می شوم
یک مدتی است که در برابر هیچ چیز مقاومت نمی کنم
دور و برم آدمها هر وقت دلشان می خواهد می آیند سلام و کارهایشان و گاهی هم مثلا دلتنگی و و باز هم هر وقت دل خودشان می خواهد می روند و خداحافظ . من هم به رفتار هایشان فکر می کنم اما می گذارم راحت باشند و فکر کنند که لطف کرده اند و من هم هیچ نفهمیده ام
توی این یک ساله خیلی ها این کار را کرده اند من هم ساده و ساکت نگاه کرده ام به این رفت و آمد
با آنهایی هم که ماندنی اند مرگ امانمان نمی دهد
نوشته بودی که تو بی نیاز تر از اینی که این چیزها ناراحتت کند ، گیرم که این چهارتا استخوان و یک پیاله خونی که من هستم از محبت تو بی نیاز باشد اما از لگدت حتما دردش می آید (حالا خودت می دانی که فاجعه بزرگتر از یک لگد است )، نقل من هم همین است اگر نه این دخترک نازک تو جایی گیر نمی کند
نوشته ای که چه بلایی سر شکل و قیافه ام آورده ام این را هم نمی گویم :" اگه راستی مردی خودت باید بیای دنبالش بگردی "
یک چیز های دیگری هم هست که نگویم و ننویسم به نفع هر دویمان است ... اینقدر از من تا تو راه است که همه واژه ها لَنگ می شوند و آخرش باز ما میمانیم با یک مشت حرف لت و پارشده که آراممان نمی کنند
بگذار این را هم بگویم که این آخری ها یک کاری کرده ای که همه بیشتر از من بدانند که آرام و قرارت می رود وقتی که دلتنگ این دخترک می شوی ، می دانم که زود تمام میشود این روزها ودوباره تمام صحنه پر می شود ازتکراربی نهایت تصویر دخترکی که روی پاهای تو خوابش برده است
حس ها؛ تویم به ثانیه نمی کشد عمرشان و می میرند یا که اصلا می پرند و انگار ازاول هم نبوده اند که هی" من؛ کی، چی، کجا "می شوم
یک مدتی است که در برابر هیچ چیز مقاومت نمی کنم
دور و برم آدمها هر وقت دلشان می خواهد می آیند سلام و کارهایشان و گاهی هم مثلا دلتنگی و و باز هم هر وقت دل خودشان می خواهد می روند و خداحافظ . من هم به رفتار هایشان فکر می کنم اما می گذارم راحت باشند و فکر کنند که لطف کرده اند و من هم هیچ نفهمیده ام
توی این یک ساله خیلی ها این کار را کرده اند من هم ساده و ساکت نگاه کرده ام به این رفت و آمد
با آنهایی هم که ماندنی اند مرگ امانمان نمی دهد
نوشته بودی که تو بی نیاز تر از اینی که این چیزها ناراحتت کند ، گیرم که این چهارتا استخوان و یک پیاله خونی که من هستم از محبت تو بی نیاز باشد اما از لگدت حتما دردش می آید (حالا خودت می دانی که فاجعه بزرگتر از یک لگد است )، نقل من هم همین است اگر نه این دخترک نازک تو جایی گیر نمی کند
نوشته ای که چه بلایی سر شکل و قیافه ام آورده ام این را هم نمی گویم :" اگه راستی مردی خودت باید بیای دنبالش بگردی "
یک چیز های دیگری هم هست که نگویم و ننویسم به نفع هر دویمان است ... اینقدر از من تا تو راه است که همه واژه ها لَنگ می شوند و آخرش باز ما میمانیم با یک مشت حرف لت و پارشده که آراممان نمی کنند
بگذار این را هم بگویم که این آخری ها یک کاری کرده ای که همه بیشتر از من بدانند که آرام و قرارت می رود وقتی که دلتنگ این دخترک می شوی ، می دانم که زود تمام میشود این روزها ودوباره تمام صحنه پر می شود ازتکراربی نهایت تصویر دخترکی که روی پاهای تو خوابش برده است
من با انگشتهایم روزها را می شمرم و اینکه دلم برای هزار ساعت حرف زدنت که حتی نمی گذاری وسطش یک کلمه بگویم" من یه دقه موچم " بعد تو بگی "تو که همش موچی " تنگ است .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر