چهارشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۸

سبز.... تويي كه سبز مي خواهم

دارم فكر مي كنم به اسمها
اسمهاي آدمها
و بعد فكر مي كنم به چشمها
چشمهاي آدمها
و به اينكه چطور گاهي چشمهايشان
اسمهايشان را انكار مي كنند
كه چشمهايشان انعكاس خود خودشان است ... خودكرده هايشان
اما اسمهايشان شايد كلمه ايست كه روزي زني يا مردي
آرزوهايش را با آن به صداي بلند خوانده است
كه حالااين چشمها ميگويند كه آن آرزو ها براي هميشه بر باد رفنه اند

۲ نظر:

human گفت...

fascinatingly beautiful.

پدارم گفت...

عجب جالب بود، عجیب غریب بود.