بي آغاز
شايد سخت ...شايد آسان
اماعادت نيست
تنم با پريدن هاي بين خواب ......نبودنت را مي لرزد
دلم با مز مزه آن آرامش ناب .....بودنت را مي گريزد
وگرنه اينهمه سال....اين همه بار
كه دنيا رفت و من رفتم
مي رفتي و.... من
هي پشت سرت را
نگاه نمي كردم
بي ادامه
باران....دريا ....باران
آهنگ تر و تند زندگي لحظه ها
انگار اين سر نوشتهً آتش است بدست آب
كه منِ بي تو و
توِ بي من و
زندگي در ميان ما پر پر زنان
بي پايان
تنها صداي هق هق باران؛ دردستهاي امنيتِ دريا
یکشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۵
دوشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۵
آن ...فقط برای دل برفزدهً بهار
تو پيش از اتفاقِ اين سکوت
نطفهی نیزاری از کلماتِ من بودی
درآمدِ آوازی دور از شَرحهی اَزَل
تو پيش از اتفاقِ اين کلمه
کبوتری بودی با گلويی برهنه از بلور
بالایِ گلدستههای درهی صنوبر و ماه
تو پيش از اتفاقِ اين کبوتر
،زنی بودی با عطرِ آب و خواهش و تشنگی
بالِ رودی روياگذر در نظربازیِ باد
يا بازیِ قشنگ هرچه بَرجسته
يا قرينههای ولرمِ ليمو بُنی برای خواب
حالا از آن همه سکوت، کلمه، کبوتر
يا هر چه انتظار
ديگر هيچ پيامبری از بسترِ اين رودِ خسته
نخواهد گذشت
تو را چه بنامم؟
تو را که در غيابِ اين همه... اتفاق
نه آوازی از نيزارِ گريهها و
نه کبوتری از قوسِ باد
ديگر هيچ عطری از لمسِ ليمو بُنانِ قرينه
نخواهد وزيد
تو رفتهای
و من کلماتی را به ياد میآورم
که از تکرارِ گريه ... ترانه میشوند
من سهمی از اَبر و آينه دارم
و آسمانی بلند
که هرگز بیاجازهی ديدگانِ من
بارانی نخواهد شد
نه ديوار و نه خانه
بايد پيش از آن اتفاقِ بزرگ ... بروم
رفتهام، خواهم رفت
با عمرِ کوتاهِ تمام گيلاسها، شکوفهها، شبپرهها
سيد علي صالحي
یکشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۵
با هيچ کس هيچ سخن نگويم
و خداوند کوه را آفرید تا دل زمین بدان نلرزد ... ماهی که روی دل کوه تنگیده است و می لرزاند کوه را تا مرز ویران
و خداوند هر مرده را به آب زندگی بخشید ... رگبار ، مرگبار ... بر پیکری گریزان از بی تابِ باران
و در آن شهد شیرین شفاست برای آدمیان ... کلمه... عسل ... تکرار نام کسی است ... مسیح ... مهربان
در ابتدا هیچ نبود ... کلمه بود ... و کلمه تکه ای بلور بود ...
و تکه بلور به دمیدن آهی زن شد ...
و ما روح خود را به سوی او فرستادیم در هیبت انسانی بی نقص
و خداوند هر مرده را به آب زندگی بخشید ... رگبار ، مرگبار ... بر پیکری گریزان از بی تابِ باران
و در آن شهد شیرین شفاست برای آدمیان ... کلمه... عسل ... تکرار نام کسی است ... مسیح ... مهربان
در ابتدا هیچ نبود ... کلمه بود ... و کلمه تکه ای بلور بود ...
و تکه بلور به دمیدن آهی زن شد ...
و ما روح خود را به سوی او فرستادیم در هیبت انسانی بی نقص
و آن زن، تا حد مرگ ترسیده، گفت: پناه می برم به خدا از تو اگر پر هیزکاری
من فرستاده پروردگار تو ام تا تو را روشنی بخشم از نوزادی
من فرستاده پروردگار تو ام تا تو را روشنی بخشم از نوزادی
چگونه ممکن است در حالیکه تا کنون انسانی مرا لمس نکرده است ...
و آن تکه بلور به آمیختن نگاهی بارور شد ...
و درد ... و درد ... و درد ...
گفت: ای کاش پیش از این مرده بودم و فراموش می شدم ... و فراموش می شدم... و فراموش می شدم... و فراموش می شدم
و صدایی آمد
غمگین مباش
غمگین مباش
غمگین مباش
و آن تکه بلور به آن شهد شیرین ... آ ن کلام ... آرام شد و آب شد ...
از زیر پایش چشمه ای جوشید ... پاک
و آخرین کلام این بود
هر گاه از انسانها کسی را دیدی ... با اشاره بگو، مرا عهدی است با پرورد گارم که امروز را با هیچ انسا نی هیچ سخن نگویم ... با هیچ انسا نی هیچ سخن نگویم ...هیچ
و آن تکه بلور به آمیختن نگاهی بارور شد ...
و درد ... و درد ... و درد ...
گفت: ای کاش پیش از این مرده بودم و فراموش می شدم ... و فراموش می شدم... و فراموش می شدم... و فراموش می شدم
و صدایی آمد
غمگین مباش
غمگین مباش
غمگین مباش
و آن تکه بلور به آن شهد شیرین ... آ ن کلام ... آرام شد و آب شد ...
از زیر پایش چشمه ای جوشید ... پاک
و آخرین کلام این بود
هر گاه از انسانها کسی را دیدی ... با اشاره بگو، مرا عهدی است با پرورد گارم که امروز را با هیچ انسا نی هیچ سخن نگویم ... با هیچ انسا نی هیچ سخن نگویم ...هیچ
برف ......برف .......برف پاک کن
دارم روی کاغذ پرسه میزنم .....گیج گیج می خورم .....سکندری می روم
به نام تو و به کام هر کس که کانتر از کار افتاده ام برایش عددی بیاندازد
حس می کنم چیزهای زیادی هست که باید با خودم ببرم زیر برف ........همان برفها که با هم رویا پردازیشان کردیم ....یادت هست ؟
چیزهایی که یک بغض به بزرگی یک طالبی درسته را می چپاند توی حلقم که وقتی هی جان می کنم قورتش دهم درد با یک پروفایل مغشوش توی تمام بدنم می پیچد و سر آخر که نمی توانم اشک هایم از شدت فشار بیرون می پاشند
به نام تو و به کام هر کس که کانتر از کار افتاده ام برایش عددی بیاندازد
حس می کنم چیزهای زیادی هست که باید با خودم ببرم زیر برف ........همان برفها که با هم رویا پردازیشان کردیم ....یادت هست ؟
چیزهایی که یک بغض به بزرگی یک طالبی درسته را می چپاند توی حلقم که وقتی هی جان می کنم قورتش دهم درد با یک پروفایل مغشوش توی تمام بدنم می پیچد و سر آخر که نمی توانم اشک هایم از شدت فشار بیرون می پاشند
مثل دردی که بعد از تراشیدن یخ های فریزر توی انگشت هایت می پیچد اگر دستت را بگیری زیر آب داغ .... این را که دیگر یادت هست ؟
این روز ها همه اش یک تصویر شده ام ....
توی ماشین نشسته ام .....توی ماشین پر از گرمای نوازنده و خلسه آور است ...آن موسیقی ...هر چه تو انتخاب کنی، آرام می خواند .......برف سخت و سنگین می بارد .......ماشین را میزنی کنار ..........خاموش .......دستهایم را پیچیده ام دور خودم یا دستهایت را .......فرو رفته ام در صندلی یا در دست هایت ........و ماشین آرام آرام فرو می رود زیر برف .......دفن می شود ........ حس آرامش از نوک پایم شروع می شود و کم کم پرم می کند .......مثل اشک که چشمهای تو را
من نمی توانم ......... نمی توانم آن لحظهُ سکوت .....نگاه........ و امنیت را پیدا کنم اصلا دیگر دلیلش را هم نمی خواهم بدانم، بار ها و بار ها به آستانه آن لحظه امن رسیده ام (وقتی ماشین را زدی کنار ..... خاموش ) اما تا آمده ام لمسش کنم یک چیزی مثل یک ماشین برف پارو کنی ....سنگین و مکنده ......از راه رسیده است و پرپر های آرامشی را که داشت آرام آرام روی تنم می نشست از من تراشیده و با خود برده است . آن یک چیز از تو در من راه می افتد .......این رابه سختی صدای تو وقتی که هی تکرار می کند نیستی....... نیستی...... و به سادگی چشمهای خودم وقتی که پر می شود............ فهمیدم
این روز ها همه اش یک تصویر شده ام ....
توی ماشین نشسته ام .....توی ماشین پر از گرمای نوازنده و خلسه آور است ...آن موسیقی ...هر چه تو انتخاب کنی، آرام می خواند .......برف سخت و سنگین می بارد .......ماشین را میزنی کنار ..........خاموش .......دستهایم را پیچیده ام دور خودم یا دستهایت را .......فرو رفته ام در صندلی یا در دست هایت ........و ماشین آرام آرام فرو می رود زیر برف .......دفن می شود ........ حس آرامش از نوک پایم شروع می شود و کم کم پرم می کند .......مثل اشک که چشمهای تو را
من نمی توانم ......... نمی توانم آن لحظهُ سکوت .....نگاه........ و امنیت را پیدا کنم اصلا دیگر دلیلش را هم نمی خواهم بدانم، بار ها و بار ها به آستانه آن لحظه امن رسیده ام (وقتی ماشین را زدی کنار ..... خاموش ) اما تا آمده ام لمسش کنم یک چیزی مثل یک ماشین برف پارو کنی ....سنگین و مکنده ......از راه رسیده است و پرپر های آرامشی را که داشت آرام آرام روی تنم می نشست از من تراشیده و با خود برده است . آن یک چیز از تو در من راه می افتد .......این رابه سختی صدای تو وقتی که هی تکرار می کند نیستی....... نیستی...... و به سادگی چشمهای خودم وقتی که پر می شود............ فهمیدم
سهشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۵
اگر که ......اگر که .....اگر که
اگر که اینجا زیاد برایت نمی نویسم فقط دلیلش این است که اینجا برای آن همه که تو هستی کم است
سرم را در گودی امن شانه ات فرو می کنم ، چشمهایم را در اشکهایت ،و دلم را در آن غصه که بارش سرت را به یکطرف کج کرده بود
سرم را در گودی امن شانه ات فرو می کنم ، چشمهایم را در اشکهایت ،و دلم را در آن غصه که بارش سرت را به یکطرف کج کرده بود
من راز فصلها را که سهل است ، جان هر کلمه و هر حرف را از شدت فهمیدن بالا می آورم اما برای اینکه برایت بگویم از آنچه تویی در من، همیشه جانم به لبم می رسد از شدت نتوانستن
شاید اصلا باید ساکت شوم .....سکوت زبان حرف زدن من باشد با تو ....که هیچ کس هیچ کجای دنیا نداند از این راز رسوا
اما حالا که از توی کوره محک ، سوخته و سیاه و خاکستر اما سربلند در آمده ام ، ودستم را که سهل است تمام تنم را سر تا پا کرده ام توی آن کوره که از درونش که سهل است تمام وجودش آتش لخت و مکنده بود، برایت می گویم، این یک کلمه را می گویم که اگر چه تنم فرسود اما آن آتش مرا از تو نسوخت ...........مرا هیچ از تو نسوخت .......و من همچنان عروس آن آرام ِپذیرنده و مقدس ام
اگر فهمیدی یا نفهمیدی
داستان آن بهارجاری که پوستش دارد از التهاب جوانه های تازه ترک می خورد .........و ابن حس فرار که مثل یک سیال سرد و سنگین هر لحظه درآوند های هستی ام لیز می خورد و پخش می شود ....... این چند خط بود
اما حالا که از توی کوره محک ، سوخته و سیاه و خاکستر اما سربلند در آمده ام ، ودستم را که سهل است تمام تنم را سر تا پا کرده ام توی آن کوره که از درونش که سهل است تمام وجودش آتش لخت و مکنده بود، برایت می گویم، این یک کلمه را می گویم که اگر چه تنم فرسود اما آن آتش مرا از تو نسوخت ...........مرا هیچ از تو نسوخت .......و من همچنان عروس آن آرام ِپذیرنده و مقدس ام
اگر فهمیدی یا نفهمیدی
داستان آن بهارجاری که پوستش دارد از التهاب جوانه های تازه ترک می خورد .........و ابن حس فرار که مثل یک سیال سرد و سنگین هر لحظه درآوند های هستی ام لیز می خورد و پخش می شود ....... این چند خط بود
یکشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۵
Not Even a Word More
از هر چه دورتر نزدیک
از هر چه نزدیکتر دور
تازیانه بیرحم باران بر لطافت تن مهتاب
به گٌل نشسته ام.... که تو... اینچنین به گِل
…….
بیقرارٍ لمس بکارت بهار
نفس نیامده می رود از سینه آفتاب
رطوبت گیج باران نشسته بر گلهای وحشی پریشان
پرشده ام ازپرواز ... کوچ .... که تو اینچنین پر پر
…….
هیچ از همه ً من
همه از هیچ ِ تو
سالهای زیستن من در تو
ثانیه های مرگ تو در من
سکوت ... سکوت ... ته نشین نقره ماه در مه و آفتاب
.................
لب َپر موسيقي از آن سر انگشت ها ي سيال
زيبايي ريخته بر آن گوشه گمشده
شفاف شعر در آن سراسرِ پنهان
گردنه حيران
.........
برای زنده ماندن
ماندن
ماندن
دیگر یک کلمه هم نخواهم گفت
از هر چه نزدیکتر دور
تازیانه بیرحم باران بر لطافت تن مهتاب
به گٌل نشسته ام.... که تو... اینچنین به گِل
…….
بیقرارٍ لمس بکارت بهار
نفس نیامده می رود از سینه آفتاب
رطوبت گیج باران نشسته بر گلهای وحشی پریشان
پرشده ام ازپرواز ... کوچ .... که تو اینچنین پر پر
…….
هیچ از همه ً من
همه از هیچ ِ تو
سالهای زیستن من در تو
ثانیه های مرگ تو در من
سکوت ... سکوت ... ته نشین نقره ماه در مه و آفتاب
.................
لب َپر موسيقي از آن سر انگشت ها ي سيال
زيبايي ريخته بر آن گوشه گمشده
شفاف شعر در آن سراسرِ پنهان
گردنه حيران
.........
برای زنده ماندن
ماندن
ماندن
دیگر یک کلمه هم نخواهم گفت
شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۵
من كه بدون اين آقا تو نمي رم
گاهي وقتي از شدت فشار و تنگي اين دنيا دارم خفه مي شم دلم برات بد تنگ ميشه
اما موقع هايي كه دارم از شدت زندگي و خوشحالي منفجر ميشم دلم برات بدتر تنگ ميشه
اين دو خط داستان دلتنگيه منه براي .......بارون
بارون
بارون
بارون
ديشب دلم مي خواست داد بزنم
بسه ديگه
يا بيا
يا منو..........آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ
اما موقع هايي كه دارم از شدت زندگي و خوشحالي منفجر ميشم دلم برات بدتر تنگ ميشه
اين دو خط داستان دلتنگيه منه براي .......بارون
بارون
بارون
بارون
ديشب دلم مي خواست داد بزنم
بسه ديگه
يا بيا
يا منو..........آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ
اشتراک در:
پستها (Atom)