یکشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۵

Not Even a Word More

از هر چه دورتر نزدیک
از هر چه نزدیکتر دور
تازیانه بیرحم باران بر لطافت تن مهتاب
به گٌل نشسته ام.... که تو... اینچنین به گِل
…….
بیقرارٍ لمس بکارت بهار
نفس نیامده می رود از سینه آفتاب
رطوبت گیج باران نشسته بر گلهای وحشی پریشان
پرشده ام ازپرواز ... کوچ .... که تو اینچنین پر پر
…….
هیچ از همه ً من
همه از هیچ ِ تو
سالهای زیستن من در تو
ثانیه های مرگ تو در من
سکوت ... سکوت ... ته نشین نقره ماه در مه و آفتاب

.................
لب َپر موسيقي از آن سر انگشت ها ي سيال
زيبايي ريخته بر آن گوشه گمشده
شفاف شعر در آن سراسرِ پنهان
گردنه حيران
.........
برای زنده ماندن
ماندن
ماندن
دیگر یک کلمه هم نخواهم گفت

هیچ نظری موجود نیست: