چهارشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۵

آن آتش

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند ...................هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش.............. پنهان ز دیده گان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود......................بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن ازآن به که زیر لب.....................بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع.............بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او میگشاید .. او که به لطف و صفای خویش......گویی که خاک طینت ما را ز غم سرشت
طوفان طعنه خنده مارا ز لب نشست.................کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست..............زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم
مائیم ...ما که طعنه زاهد شنیده ایم................... .مائیم ...ما که جامه تقوی دریده ایم
زیرا درون جامه بجز پیکر فریب............ ........زین هادیان راه حقیقت ندیده ایم
آن آتشی که در دل ما شعله می کشید..................گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق.............نام گناهکاره رسوا نداده بود
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان............. ........ در گوش هم حکایت عشق مدام ما
"هرگز نمرد آنکه دلش زنده شد به عشق...............ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هیچ نظری موجود نیست: