آرام آرام می فهمیدم که چطور داشتم خودم را به باد می دادم ...هزینه ای که داشتم برای چیزی میدادم که اصلا از اساس آن را اشتباه فهمیده بودم ...نشستم ..کیفم را گذاشتم ...حرف ها را در حالی که جسمم پس می زد و روحم فرار می کرد تا ته شنیدم ...اینبار اما هیچ چیز نگفتم ...بلند شدم و آرام رفتم ...و رفتم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر