یکشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۰

*صدای گنجشکان یعنی : بهار ...برگ ...بهار ...صدای گنجشکان در کارخانه می میرد

گاهی حس می کنم صدای تنم را گم کرده ام
صدایی که می گوید الان اگر نخوابی می میری ؛ الان اگر نخوری تلف می شوی ؛یا الان آن لحظه است که باید چشمهایت را ببندی و خودت را بسپاری به گرمی صدای مردی که آن طرف میز نشسته و انگشتهایش را شکل نوازش تاب موهای تو روی میز می پیچاند
همهمه آهنی آدم ها صدای تنم را می بلعد
یکی اما هست که دل مرا با این همه به پیشش دوختست
نمیگذارد که گم شوم...نمیگذارد

*عنوان :شعری از فروغ فرخزاد با اندکی تغییر

هیچ نظری موجود نیست: