چهارشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۹۰

امروز روزششم مهرماه است

دارد یادم می آید که قبل تر ها یک جمله ای توی google reader خیلی مد شده بود و هی آدمهای مختلفی آن را همخوان می کردند که مضمونش این جوری ها بود : هر اشتباهی می خواهی بکنی بکن که بعدا از نکردن آن کار بیشتر ازکردنش پشیمان می شوی
دارد یادم می آید که همان موقع ها هم به این جمله خیلی فکر می کردم
اما«من» با این جمله راضی نمیشود ...نشد که نشد
«من » را نکردن خیلی کار ها «من »کرده و این برایش مهم تر است
دیشب باز خواب یکی از آن لحظه بود که ازلب پرتگاه برگشتم
راضی ترم از این تا از لذت سقوط آزاد ....راضی ترم

سه‌شنبه، مهر ۰۵، ۱۳۹۰

امروز روز پنجم مهر ماه است

درونم خالی است ...نه آن جور بدش ...آن جور خیلی خوبش ... که دلت نمی خواهد هیچ کس را ببینی و راه بدهی و با هیچ کس حرف بزنی که فقط خودت بمانی و خودت و حال و هوای لحظه های خودت
حالا توی شلوغ ترین روزها ...هیچ چیز با خودش نمی برتم ...آنچنان که پرده افتاده باشد و نه تو مانده باشی و نه من

امروز روز چهارم مهر ماه است

داشت می گفت هر چی که میوه ترش با رنگ قرمز است این دختر دیوانه اش است ...من داشتم توی دلم تند تند دیوانگی هایم را با انگشت میشمردم ...ذغال اخته ...انار ...آلبالو... توت فرنگی ... یکهو ناخودآگاه دیدم انگشتهایم را یکی دزدید قایم کرد توی دستهایش


امروز روز سوم مهر ماه است

بهترین خبر همین حضور توست

امروز روز دوم مهر ماه است

ننوشتنش ...او هم نامردی نکرد و فرار کرد

جمعه، مهر ۰۱، ۱۳۹۰

امروز روز اول مهر ماه است

آرام آرام می فهمیدم که چطور داشتم خودم را به باد می دادم ...هزینه ای که داشتم برای چیزی میدادم که اصلا از اساس آن را اشتباه فهمیده بودم ...نشستم ..کیفم را گذاشتم ...حرف ها را در حالی که جسمم پس می زد و روحم فرار می کرد تا ته شنیدم ...اینبار اما هیچ چیز نگفتم ...بلند شدم و آرام رفتم ...و رفتم

یکشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۰

*صدای گنجشکان یعنی : بهار ...برگ ...بهار ...صدای گنجشکان در کارخانه می میرد

گاهی حس می کنم صدای تنم را گم کرده ام
صدایی که می گوید الان اگر نخوابی می میری ؛ الان اگر نخوری تلف می شوی ؛یا الان آن لحظه است که باید چشمهایت را ببندی و خودت را بسپاری به گرمی صدای مردی که آن طرف میز نشسته و انگشتهایش را شکل نوازش تاب موهای تو روی میز می پیچاند
همهمه آهنی آدم ها صدای تنم را می بلعد
یکی اما هست که دل مرا با این همه به پیشش دوختست
نمیگذارد که گم شوم...نمیگذارد

*عنوان :شعری از فروغ فرخزاد با اندکی تغییر

دوشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۰

تمامم میکنی با تمام آنچه توی دنیا خوب است

هنوز هم یاد چشمهای آنزورهایت می تواند کاری کند که جانم را بدهم که آنروزها نباشند