جمعه، مرداد ۰۷، ۱۳۹۰

امروز درست ...سال ِو ...ماهِ و...روزِ که ...

از عکسهایت که نوشتم
همان شبش تو آمدی
با همان کت وشلوار و پیرهن سفید و کروات شل شده آخر شبیت
با همان سرخوشی
با همان بوی همیشگی
با همان یک نم بوی الکلی که از نفست می ماند توی موهایم
نمی دانم من نگران تو است یا تو نگران من
یا اصلا همان قصه دل و دلتنگی است
اما من فکر کنم یا نکنم تو یک جایی بدجوری چشمش به راه من است

هیچ نظری موجود نیست: