آدم ها مرا گم مي كنند ...
توي كوچه ها جا مي مانم
توي مغازه ها ي خوشحالشان
توي پاكت ها ي خالي پفك ....بستني ...شكلات
توي آهنگ ها ...
توي عيد ها ...
توي جاده ها ...
توي اولين لحظه ها
توي آخرين ... آخرين كردن ها
توي خانه ها خالي
توي باران
توي برف
توي ماشين
توي مه ...مه ِ كنار دريا
توي شب
توي صبح
توي وقتي مست ِ مست
توي وقتي خالي خالي
توي هر وقتي
منم كه اينجوري گم مي شود ...اينجوري را مي فهمي ؟
اينجوري مي شود كه ديگر هيچ چيز بهشان نمي گويم
اينجوري مي شود كه هي مي پرسند خوبي ؟
هي فقط مي خندم و زمين را نگاه مي كنم
يا فقط مي خندم
اينقدر كوچكم من
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر