دوشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۸

سار ها مرا به جرم خنده اي توي خؤاب سنگ ميكنند

دستهايت زير سرم غرق مي كند پولهايت توي شكمت سرد مي كند من اينجا از اسب ها درد مي كند ديگر به باران بگو ببار و نبار چه فرق ميكند تا اين چشمها دارد مرا پرت ميكند به انجا كه يك كسي بند هاي كفشش را نعل ميكند از خرابي ايستگاه و تلك تلك قطاري كه آسان همه چيز ِ تو را شتك ميكند به ديوار رهگذري خسته خستهخ خستهخ خستهخ خستهخ خستهخه خسته
از گناه برايت پناهگاهي امن تر اصطبل ميسازد گرم تر از اتاق اعتراف ننو تر از خواب خنك يك روز توي برف هاي ان خيابان تاريك راستي كجايي كه اين روزها خيلي دلم تو را درد مي كند
آي آي آي آي آي آيي كه به آيه اي مرا از روي اين پلهاي باريك تر از رگهاي تو به سياهچاله اي ميان لب هايم و انگشتانت و آن شُرّ هء قرمز رنگِ مايع توي گودي گلويم آي آي تنگي خانه جديد است تو بدل نگير اگر پرنده ها پر هايشان را رنگ مي كنند ؟
؟
؟
؟
؟

هیچ نظری موجود نیست: