چهارشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۸

تنهايي عريان

رقصان مي گذرم از آستانهء اجبار
شادمانه و شاكر .

.....................................................................احمد شاملو

سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۸

وقتي كه مي خواهي همه چيز را ول كني و بروي

بوي بارووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون

قديمي...

مي گويي نگهش دار ...
مي گويم دكمه ها يش به چه دردي مي خورند ....
مي گويي
ريوايند ياس را رج ميزند
فست فوروارد عين ِ چرخ كردن ِ لحظه ها مي ماند
ريكورد هم روي تمام حجم ِ حافظه
ترك ترك سكوت ضبط ميكند ...

یکشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۸

يادت باشد ...يادت باشد يادت باشد يادت باشد يادت باشد يادت باشد يادت باشد

هر وقت كه دختركت خيلي بد اخلاق ميشود
مي خوابد روي زمين و پا هايش را هي پرت مي كند هوا و و لا ينقطع غرغر ميكند
حرف هاي بد مي زند و اصلا هم گوش و چشمش به هيچ حرف نرم و نوازش ِ نگاهي بدهكار نيست
يعني كه دلش ديگرخارج ازحدو حساب تنگ است

شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۸

كارگران مشغول كارند

فهميده ام هر كسي مي خواهد همان تكه اي از وجودت را از بين ببرد كه خودش ديوانه وار آن را دوست دارد

چهارشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۸

شبانه

right..right ...right...long left
like the lazy ocean hug the shore

...يك ...مكث ... دو ...سه را بايد بخوابي روي دستهايم
like a flower bending in the breeze

turn ...turn ...turn ...looooook into my eyes, on each turn
when we dance you have a way with me

دستت ...نبندش ...دستهايت فقط بايد لمس را حس كنند ...
swey me smooth ...swey me long

left hand holding waist tight ,right hand fingers sliping from neck down...just trust on me ...
make me thrill as only you know how..you know how ...sway me now

چشمهايت مي گويند راضيند
خيلي
چشمهاي من گم شده اند
همش
كجايي؟
ها ؟
اولين بار و توي پارك و ...اما معركه بودي
من فقط توي دو تا چيز معركه ام
(خنده) چي هستن ؟
اشتباه كردن و گم شدن

سه‌شنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۸

cold fusion

تو تاريخ مي خواني
هر سال ِ تمام گوشه هاي دير
هر لحظه تمام ِدوري هاي پرت
با روان نويس سبز
...........
تو تاريخ...
توي كوچه
كلاغي دارد جفت پا جفت پا
خط خطي هاي پاييز را مهر ميكند
صفحه سرد تمام ميشود
...........
تو...
هي انگشت هايت را با چشمهاي بسته
مي آوري كه برسد به هم
دستهايت غرق اشك مي شوند
من به تمام زبانهاي زندهء دنيا سكوت مي كنم

یکشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۸

...Bella Ciao.....Ciao...Ciao


ترسيده ام
قدر جيبهاي تمام پيرهن هايت ترسيده ام
همه جا فقط ...فقط دنبال ِ يكيشان ميگردم كه تا آخر دنيا تويش قايم شوم
تو چشمهايت را مي بندي ...,آن دخترك آزادي را مي بيني كه جسمش و روحش آنقدر نرم و رقصان است كه يك روز وقتي داشتي همين پيراهنت را تنش ميكردي پيرهن از روي شانه اش يكوري لغزيد و تو چشمهاي دنيا را تا ابد برويش بستي


دوشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۸

سار ها مرا به جرم خنده اي توي خؤاب سنگ ميكنند

دستهايت زير سرم غرق مي كند پولهايت توي شكمت سرد مي كند من اينجا از اسب ها درد مي كند ديگر به باران بگو ببار و نبار چه فرق ميكند تا اين چشمها دارد مرا پرت ميكند به انجا كه يك كسي بند هاي كفشش را نعل ميكند از خرابي ايستگاه و تلك تلك قطاري كه آسان همه چيز ِ تو را شتك ميكند به ديوار رهگذري خسته خستهخ خستهخ خستهخ خستهخ خستهخه خسته
از گناه برايت پناهگاهي امن تر اصطبل ميسازد گرم تر از اتاق اعتراف ننو تر از خواب خنك يك روز توي برف هاي ان خيابان تاريك راستي كجايي كه اين روزها خيلي دلم تو را درد مي كند
آي آي آي آي آي آيي كه به آيه اي مرا از روي اين پلهاي باريك تر از رگهاي تو به سياهچاله اي ميان لب هايم و انگشتانت و آن شُرّ هء قرمز رنگِ مايع توي گودي گلويم آي آي تنگي خانه جديد است تو بدل نگير اگر پرنده ها پر هايشان را رنگ مي كنند ؟
؟
؟
؟
؟

شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۸

خط فاصله...

هيچي نبايد بگي ... حتي يك كلمه
اگه حرف بزني بايد بموني

دوشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۸

از دور ها ....

"صدایش , نشسته است مقابلم
چشم هایش را می شنوم..."

یکشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۸

دلم....

خانه هنر مندان ....
قهوه ....
قهوه ....
قهوه ....
پرسه هاي گيج ِ توي خيابان ...
شمال ....
شمال....
شمال....
شمال....
شمال....
شمال....
شمال....
شمال....

اين ماهي دلش هيچ چيز نمي خواهد