دوشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۶

خوابهاي رنگي ام را

جنون تسليم گرفته ام...بس كه جا نشدم در كلمه ...در دنيا ...در هر چه لعنت بر آن
بگو...چشم... نگو...چشم... نرو...چشم... برو...چشم... من....چشم... تو ...چشم ... بخواب...چشم
شمع هاي روشن روي آبهاي تاريك رودخانه لي لي مي كنند ...پلك هاي پرم خواب هاي سياه سفيد را پس مي زند
بِكِش ...چشم
تمام پروانه هاي دنيا درآب دهن چسبناك يك عنكبوت مي ميرند
نكش...چشم
من... من... مثل قطره هاي آب روي تن دو دقيقه اي ِ يك قاصدك
فقط يك ثانيه ...چشم
تو...تو...چهار چوب ...در ... ديوار ...صندلي ِ كهنه و تنهاي پدر بزرگ
فقط كناردرخت ِزيتون يا انجير...چشم
گچ صورتت بد جوري ريخته ...اينجا سلول انفرادي دارد...نه؟
نترس ...چشم

هیچ نظری موجود نیست: