یکشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۶

آه ِ آتش

همیشه آن لحظه های در کنار تو بودن برایم خودِ خودِ آرامش می شد و حتی بیشتر بیشتر ........بیشتر
یادم می رفت که اینجا دنیاست ...من آدمم ...تو کی هستی ؟!!
آرام ...بی هیچ حرفی....من بودم .... تو بودی ....و من از هیچ چیز، هیچ چیز ِ دیگر نمی خواستم
آهنگت را گوش میکردی ...شیطنت هایم را با صدای پرتر از زندگی برایت تعریف می کردم ..پشت آن عینک با قاب مشکیِ آرام ...برای من تمام نیامدن ها و نبودن ها و تنش هایم تمام می شد ....تمام
تو ...تو ...فقط...... و این فقط تنها مال توست که تو بودی که در روزهای مرگ ....پر پر زدنم را زیر بینهایتت پوشاندی و نشاندی و باز زندگی را برایم از آغاز معنی کردی
حالا دلم به اندازه تمام بزرگیت گرفته ...حالا که از تو ......حالا که درد ..حالا که بیتابی مرگ
کنار پنجره می ایستی مبادا در دود سیگارت حل شوم....مبادا ........مبادا گلت
آن طور پروانه ام می شوی که دنیا در دستهایم کوچک می شود
من اما حس می کنم کسی دارد قلبم را ریز ریز می جود
من اما ........ه
من اما .......ه
بیا باز برگرد و بگو گه دخترکت اشتباه می کند ....بیا
....باز هم فقط منم .....منم.........منم.......و فقـــــــــــــــــــــط دستهای تو روی صورتم

هیچ نظری موجود نیست: