چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۴

پر تر از انکه دستی..........بر

امروز
پر از شعرم.... که میشود آفرینش
پر از چشمهای تو .....که می شود آرامش
و پر ازآن حس گم شده ......که می شود خ.......د.....ا
پر تر ازآنکه دستی به انکار.......تو را
مرا ...............................................
وآن واژه صبر را ............................ ...........................
که می شود ............................................................................
ع...ش...ق........................................................................................
به سنگسار
تا کمر در گل کند
------------------------------------

و پرستوئي که در سرْپنا ه ِ ما آشيان کرده است"
با آمدشدني شتاب‌ناک
خانه را
از خدائي گم‌شده....................................
لبریز می کند "َشا ملو ...................................................

یکشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۴

هشت متر یا.... نمی دو نم چقدر

می دو نی دلم می خواد انتظار و تو خودم از بین ببرم اما تو فاصله های نزدیک سخته -
آره سخته .. گاهی هم نشدنی .. اما اون عکسرو دیدی که از نزدیک که نگاهش می کنی یک زن زیباست کنار یک مرد زشت..بعد -
نمی دونم 8 متر .. چقدر که ازش فاصله بگیری زنه زشت می شه مرد زیبا
منم می خوام همین کارو بکنم 8 متر.... یا نمی دونم چقدر -

چهارشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۴

سکوت آخر شب

از آب که پریدم بیرون ...تند تند خودم و موهام و خوش کردم
لباس که پوشیدم رفتم دم آینه و با همون دقت ژولیده مخصوص خودم موهامو آروم آروم خشک کردم و مرتب بافتم ....دوتا
روبان هابی آبی رو که دورشون گره میزدم یک دفعه یک فکری به سرم زد ... از اون فکرا
زود تر از همه چیزای دیگه مقنعمو پوشیدمو اون دو تا گیس و قایم کردم تا .....ه
صدای شر شر آب شیر تو آشپز خونه همه چیز و از یاد آدم میبره
اما من داشتم تند تند به تر جمه ها فکر می کردم ..که چند وقته می خوام شروع کنم و نشده و به اون نقاشی نیمه تموم که مثل یک بچه نصفه بدنیا اومده ته کتاب خونه اویزون مونده
.اما قسم می خورم وقتی غنچه های گل رو روی ماست می چیدم دیگه به هیچ کدوم اینها فکر نمی کردم
.
.
.
اون موقع که دیشب توی کوه تنها مونده بودم ....پر بودم از حسهایی که توی یک چشم بهم زدن می اومدن و بعد
اون بارون لطیف اونها رو می شست و می برد اینقدر سبک شده بودم که بی اختیار می دوییدم
از خود گذشتگی برای پذیرفتن جریان سریع جدید و گردابی
اینکه آدم دوست داشته باشه برای یه کسایی با دیگران فرق داشته باشه خود خواهیه؟
دلم می خواد برسم به اون لحظه آزادی و بی نیازی که این چیزها حتی دیگه به فکرم هم نرسه
آقای نجار
تو که در سرزمین سایه های روشن پیامبری
برام دعا می کنی ؟؟
که مثل خودت بشم ..بی نیاز بی نیاز

دوشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۴

سبکسرانه

سبک سری
از این همه نگرانی که در من می پیچد یا از آن همه شور که دارم برای نایستادن و رفتن ؟
چرا همه با هم مریض شده اید ؟
آنها جسمشان آن یکی عقلش........آه
من نگرانم ..این همان احساس مسوولیت است ؟؟ فکر نکنم..... من این طوری به این چیزها تن نمی دهم اگر دوستتان نمی داشتم نگران هم نمیشدم
اگر به شورم لبخند خاموش بزنی دری را بروی خود آرام آرام می بندی.... آی با تو ام تو که تنها نزدیکترینی
اما می دانم در درون تو هم همین سیلان است همین است که دروازه های این بهشت بروی تو...و تنها تو که گناه این دنیا را به گردن
من انداختی همواره باز است
سبک سری که آرام مثل باد از کنار هر چیزی رد شوی یا سبک سری مثل طوفان که همه چیز را پشت سرت خراب کنی و رد شوی
آرامش چیزی فرا تر از سبک سری است این را هنوز عمیقا می دانم

یکشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۴

من دلم بليت جشنواره تياتر می خواد

راستش راست می گی
من هيچوقت تو اين دنيا راحت نبودم ...با خودم اما بودم
می دونی من در لحظه اون کاری که دلم می خواد و می کنم اما هنوز جلوی آدمهايی که ناراحتن سختمه و احتياط می کنم
بايد رو خودم کار کنم
يک چيزه ديگه هم هست من گاهی دلم چيزايی اونقدر متفاوت از بر داشت آدمها از خودم می خواد که آدمها چيزگيجه می گيرن که بالاخره من کدومم
-any way, this is me (shoulders up)

دوشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۴

پشت پنجره

اول به تو که نا گفته می خوانی

بعد به تو که لطف می کنی و می خوانی

بعد به تو که می دانم پايت را اين طرفها نمی گذاری و نمی خوانی

اين روز ها همش دلم می خواد برم پشت پنجره وايسم و زل بزنم به بيرون

نمی دونم چرا ولی حساسيتم بی نهايت شده

نه که فکر کنی نا راحتم ها .. نه ..اصلا

ولی يک چيزای کوچيک کوچيکی هی اومده جلوی چشمم که هی يواش يواش ضربشو زده

فهميدم که تو ی رفتار خودم چقدر جای حمله برای ديگران می زارم

فهميدم که چطور آدمها چون يک جايی يک جوری تنهان می آن و به تو می چسبند اما از فرداش ديگه تو رو نميشناسن

فهميدم که رابطه ها هر چقدر هم عميق باشن( يا حد اقل تو اينطوری در نظرشون بگيری ) عمر دارن و گاهی برای نگه داشتن يک رابطه فقط يک کلمه لازمه يا فقط يک حرکت

و فهميدم که سارای عزيزم در حال تولدی ديگر است و با تمام وجودم سرشار شدم از آرزوی نهايت آرامش و آنچه که آرزوی خودش است برای خودش

چهارشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۴

و من چنان پرم که روی صدايم نماز می خوانند

و من چنان پرم که روی صدايم نماز می خوانند