سه‌شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۱

گاهی دیگر نمی دانم که چه بگویم

دیشب دلم می خواست واقعا دلم می خواست اینجا بودی یا من آنجا بودم و آنوقت توی صورتت فریاد میزدم 
چرا چرا من را اینقدر زیر آب داغ نگه داشتی تا تمام پوستم ور آمد و گوشت و استخوان های قرمز یک آدم پوست کنده از من ماند ....
ببین 
ببین چه کرده ای که ناخود آگاه من از تو این ها را در خود دارد 
اینها یک ادامه از آنهمه فریاد دوستت می دارم که در تو بود،نیست 
اینها دلتنگی بی امان نیست 
اینها همان حس آخر است که بود و ماند و مادامی که درستش نکنی همین است و هست 
من 
متاسفم 
اما می دانم که تو هم خیلی وقت است راحت نخوابیده ای 
حتی اگر هم زود خوابیده باشی 

چهارشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۹۱

With All Due Respect

باباجان مگه تو خودت خواهر مادر نداری هر شب میای تو خواب من ؟
مثل همون آجرِ شدی برام که وقتی نمیای یک شب  اینقدر خوبه 
بیا حرفتو مثل بچه آدم بزن برو راحت شی دیگه 

چهارشنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۱

Blueberry Pie

خیابان ها سردند 
مغازه ها و کافه ها و بارها 
 نیمه روشن اند
باد می خزد 
کافه ها تو را می آورند
همه پیاده رو ها 
توی دود سیگارمثل ننو تکان می خورند 
توبه کلیدت نگاه می کنی
توی دلت سالها را می شمری  
 من چمدانم را بلند می کنم
می روم و باز 
کلیدم را مثل هر بار 
جا می گزارم و
 می روم 

سه‌شنبه، دی ۱۹، ۱۳۹۱

I am not digital

چشمهای تو حرفه ای ترین عکاس های آنالوگ اند توی این روزگاری که همه با این دوربین های دیجیتال عکاس شده اند من با چشم های بسته هم میتوانم ببینم مهارت چشمهای تو را
 می آیی فاصله ات را تنظیم می کنی ، کادرت را می بندی ،زوم می کنی با آن لنزتله ات ، شروع می کنی تا عمق درونم را می بینی من تا می آیم که فرار کنم می بینم که یکی دارد پشت موهایم نفس می کشد که: می شه وقتی حرف می زنم بهم نگاه کنی
 آن لحظه کار عکس و من و لیوان توی دستم با هم تمام می شود

یکشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۱

Emotions Are Our Only Strength

کفش و کلاه کرده ،حمام کرده توی این سرما ساعت ۵ صبح آمده ای
تو هم راه های مخصوص خودت را داری برای اینکه حرف هایت را بزنی 
مثلا بگویی : تو  فقط  برگرد 
همه که می روند می آیی سراغم ، نشسته ایم رو به در آمدن  آفتاب با لیوان های چایمان 
   می گویم : فکر کنم دیگر من و تو توی هم آرام گرفته ایم حالا می شود که آرام بودو بود تا همیشه 
 می گویی : تو توی من آرام نگرفته ای هنو ز هم ، توی دلم آرام آرام می سوزی و خاکسترم می کنی اینجوری از آتشفشانی هم بد تر است   
من نشسته ام  و این توی سرم می چرخد 
"....حس می کنم که وقت گذشتست ":

یکشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۹۱

اگر کسی سوزنش را کرد زیر ناخن هایم

تمرین کنم که آرام بمانم من بخاطر گل ابریشم

جمعه، آبان ۱۹، ۱۳۹۱

Once upon A Time ...

همین که بیایی اینجا بنویسی که دلم تنگ است و فلان هم دل می خواهد که مال من رفتست