جمعه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۶

کلاژ

(بشور.....لِرد و لجن هفته ها و ماه ها و سالهايم را بساب )
حد اقل ِ شو بهم بگو
من قطع نمی کنم
وقتی که اعتماد من از تار های نگاه ِ تو آویزان بود

(برو ...بخواب ....تمام خيا لها یم را بخواب )

ديدی کم آووردی
من ؟!!!!نه کی ؟
نتونستی جواب ِ " زير رگبار ترانه ....." رو بدی
نه ....من هيچوقت کم نمی آرم
و سر انجام تو در فنجانی چای فرو خواهی رفت

(بزن ....پنبه همه روزهای روشن و خاموش را بزن )

بچه تو چته ؟
هيچي دکتر گفت شايد دستای يک کسی آلوده بوده
ما یکدگر را با نفسهامان آلوده می سازیم ....آلوده ئ تقوای خوشبختی



۱ نظر:

ناشناس گفت...

کلاغ زاغی دلش لک زده که یه بار دیگه تو اون آسمون آبی بنویسه ولی هنوزم که هنوزه اون کسی که بهش قول داده که ننویسه رو انقدر دوست داره که نمیتونه زیر قولش بزنه
فعلا هر موقع دلش میگیره تو همون آسمون یه نویسنده و یه خوانندش یه پری میزنه تا شاید رستگار بشه و یه جای دیگه و یه کس دیگه برای خودش پیدا کنه