جمعه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۳

از ندانستن

مثل زنی که گاه و بیگاه پیکرش لرزش های موجودی معصوم را فریاد می زند........ چند روز است گاه و بیگاه از خود می روم از نوشتن پرم اما در میان خطوط ناگهان در یک خلائ مطبوع و نا خواسته فرومی روم ....وقتی به خودم می آیم می بینم مدتهاست به صفحه خیره بوده ام
یک جور حس فوران است که در میانش دیگر جنسش را نمی فهمم.........احساس میکنم دارم به آن زمان بلوغ نزدیک می شوم به آن زمانی ک بتوانم از خود م جدا شوم.. شعر هایم را از خودم جدا کنم. رهایشان کنم تا آرام بگیرم .

هیچ نظری موجود نیست: