جمعه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۳

ماهیها

وروجک؛
نمی دانی چه شعبده ایست در قرمز و سیاهِ ماهیهای غواص حوض
در شب تاریک.
و سمفونی بی نقص بوسه های بی اختیارشان
بر آرامش آب پرسکون ، در شب تاریک!
: وقتی از دستهای تو،
گرسنه
گرسنه
گرسنه
سیر می شوند.

باد می آید.
باد، تند می آید
و هراس پرده داری هم آغوشیش
با تن عریان درختها
و بیقراری پرشعف برگها
مرا می بلعد.

وروجک تو می دانی چرا بلبلهای این دیار
شبانه غزل سرا می شوند؟
و چرا چشمان زشت ماهیها
شبانه معصوم ترند؟
تو می دانی در این شب تاریک چرا
علفهای خیسِ قدبلند...
نوازشِ لَخت لَختِ ساقهای عریان مرا
پرستش می کنند؟

تا صدای خروس و سپیده دم،
وهله ای مانده است!
بیا تا سایه ها بیدار نشده اند...
و چشمان معصوم و زشت ماهیها به خواب نرفته اند
بیقراری پر شعف برگها را در آغوش باد،
در دیدگان خود زندانی کنیم!

تاریک و روشن لواسان

۱ نظر:

ورووجک گفت...

من راز فصل ها را می دانم و حرف لحظه ها را میفهمم