یکشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۷

overdose with night ...

ساز : ناودان
دستگاه : نگاه
گوشه ء دلتنگي باد و باران

شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۷

...برگ ها كه مي بارند

گناه از آن چشمهاي معصوم ِ كودكانه نيست
كه مي بينند آن چيزي كه توي صدايت دارد براي يك لحظه ديدنشان جان مي دهد؛ اگر كه دروغ است
واقعي تر از همه ء واقعيت هاييست كه با آنها به زمين چهار ميخشان مي كني

دوشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۷

To decide ...to decide ...to decide

"ALL of Old
Nothing else ever
Ever tried
Ever faild
No Matter
Try again
Fail again
Fail Better..."

Samuel Beckett

به روزها يي كه رويا هايم را مي بلعد

دارند با خنده حرف مي زنند
دارم آرام سنگفرشها را مي شمرم
خوابم يا بيدارم
دارند از دي حرف ميزنند
هنوز كه روز اول دي ماه نشده است
امروز روز دوم ديماه است
اشكهايم
من بي تو اندوه ِ......... سردِ زمستونم
دارند مي آيند به همان طرف كه من هستم
كاشي ها را تند تر ميشمرم
نزديكتر ازپيرهن
نفسهايم را حلقه حلقه بيرون ميدهم
يك قطار بي چرخ كه ريل چوبيش دارد خرد ميشود
من توي صندلي هاي فنر دار بچه ها جا شدم
باور كنم يا نه... هُرم نفسهاتو
مي خوام مواظب ِ چشمات باشم
پلك هايم مي پرد
كاشي ها دارند تمام ميشوند
آسفالت مي چسبد به صداي شيشه اي ام
اي بهترين... اي خوب

چهارشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۷

....آن لحظه تا هميشه ماند از تو

"...خدا حافظ اي قطره شعر ِ شبانه"
هر چند خدا حافظي بود ...اما تمام بود و هيچ كم نداشت
..........................................................................

...ابريشم قيمت نداره حيف از اون موهاي تو

تصوير هايت جذام گرفته اند
يك چيزي افتاده به جان لحظه لحظه ء آنها مثل خوره
دارد تكه تكه از بينت ميبرد
از تمام هر چه كه داشتيم
حالا اين صداي زنگ لعنتي مانده است كه به پايت بسته اند
كه مي گويند هر وقت مي آيد بايد فرار كنم
كاسه زانو هايم دارد خالي ميشود
كاسه ات را به من قرض ميدهي ؟

آنجا كجاست كه...؟

اين روز ها
خيلي چيز ها را
بدون حتي يك نصفه نگاه
به ته ِ آن مي اندازم
.
.
.
.
.
...حفره ء بي انتهايي به نام ِدَرَك