هر شبِ باران هم
که با دردِ لحظه هایت
لبخند دخترکی را در خواب
تیر باران کنی
مشتهای گره کرده اش
دیگر هیچ کدام از انگشتهای تو را
.....که با دردِ لحظه هایت
لبخند دخترکی را در خواب
تیر باران کنی
مشتهای گره کرده اش
دیگر هیچ کدام از انگشتهای تو را
آزار آخرین حرف چشمهای پیر توست
که هیچ قصه ای در را برویت باز نمی کند
دست هایت را از زیر در نشان بدهی هم
با آن دندان های پنبه ای ات
فرقی نمی کند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر