یکشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۳

داستان.......قسمت پایانی

دیگر شب شده بود و کلاغ کوچولوبا نا امیدی رفت تا جایی برای خوابیدن پیدا کند
یک شاخه پیدا کرد , رفت و زیر آن شاخه نشست و خوابید ; اما............ا
صبح که از خواب بیدار شد , خیلی ترسید ; چون تمام شب روی دست یک مترسک خوابیده بود
ولی مترسک مهربان بود
و گفت که او هم تنهاست
و حاضر است دوست کلاغ کوچولو بشود

......................................
The End

هیچ نظری موجود نیست: