شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۳

دوچرخه

خیلی سال است که دارم به شعر کودکان فکر می کنم
خیلی بارها هم شده که از فروشگاه های مختلف کودک و نوجوان که در آمده ام غصه خورده ام
که چرا هیچ کتاب شعری برای کودکان....................آه
همیشه فکر کرده ام به بچه ها خیلی اجهاف می شود چون بالاخره کسی که برای آنها شعر می گو ید یک آدم بزرگ است
و مگر چقدر می تواند بر گردد به آن آ زادی محض کودکی
این روز ها که توی فروشگاه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان زندگی می کنم
یک قفسه پر از شعر کودک پیدا کرده ام ............این خیلی سر شارم می کند
هر چند که کافی نیست چون خودم هنوز کاری نکرده ام

دو چر خه ها گرانند

علی -برادر من –
همیشه در خیال است
خیال های خامی
که مثل سیب کال است

برادرم کم و بیش
از اولش همین بود
دلش پی سواری
و اسب اهنین بود


نگین آرزوسیش
دوچرخه است و زینش
دوچرخه ای که رام است
نمیزند زمینش

سرود روزهایش
رکاب و طوقه و زنگ
شبش و خواب هایش
نوار های شبرنگ

خیال می کند او
به جز معدل بیست
به سوی این دوچرخه
مسیر دیگری نیست

برایش اسم چیزی
قشنگ تر از این نیست
اگر چه کاش میدید
برای ما چنین نیست

همیشه بعد از این نام
-اگر علی ببیند-
میان گفتگو ها
سکوت می نشیند

پدر که می درخشد
نگاه مهربانش
گره می افتد انگار
میان ابروانش:

"ببین علی!...پدر جان!
...چطور می شود گفت؟..
بدون این دوچرخه
مگر نمیشود خفت؟"

پدر گلایه هایش
همیشه ناتمام است
و فکرو ذکر او نیز
خیال های خام است

چه خوب بود قدری
علی بزرگتر بود
وآشنای چشمش
نجابت پدر بود

دو چرخه ها قشنگند
دوچرخه ها گران اند
دوچرخه ها همیشه
از آن دیگرانند

پدر! سرت سلامت
صدات خالی از درد
دوچرخه را دوروزی
کرایه می توان کرد

اگر دوچرخه نامی
پر از خیال و رویاست
قشنگتر از این نام
نگاه گرم باباست
ا

هیچ نظری موجود نیست: